نبونید آخرین شاه بابل است....؟



در سال۵۶۶ نبونید شاه بابل با استفاده از جنگ میان پارسها و مادها حران را اشغال کرد و چون مردی خرافاتی بود بفرمان خدایانی که در خواب دیده بود معبد اهولهول را بازسازی کرد معبد یاد شده در نبرد میان آشور و نیروهای هم پیمان ماد ٬ بابل و اسکیت نابود شده بود.نبونید بیش از ان که نگران قدرت یافتن کوروش باشد نگران معبد بازسازی شده بود از این رو در نبرد میان کوروش و کروزوس جانب شاه لیدی را گرفت البته بابلیان در نبرد نقش چندانی نداشتند ولی کوروش پس از این موضوع از شاه بابل بیزار شد امپراطوری ایران در آنزمان از رود مءاندر تا رود سند گسترده شده بود که فاصله ای بالغ بر پنجهزار کیلومتر بود.اکنون پیروزی بر نبونید چه اشکالی داشت؟ مگر کوروش لیدی را که بزرگترین قدرت اقتصادی بود و متحدانی چون مصر و اسپارت داشت را در هم نکوبیده بود ؟ در حالی که بابل تنها بود ٬بابل یکی از مراکز مهم تمدن بود.پایتخت آن وارث فرهنگ های سومر و اکد بود اینک هدف عمده هخامنشیان محسوب میشد.
نبونید که نامش بمهنی پرستنده خدای ماه است در دربار نبو کد نصر پرورش یافته بود ٬پدرش که ارامی تبار و فرماندار حران بود اصول مدیریت و حکومت را بوی اموخته بودمادرش کاهنه بزرگ معبد سین در حران بود .نبونید نگرش خاصی به بابل داشت که ریشه در تربیت مذهبی او داشت وی میخواست یک امپراطوری مذهبی تاسیس کند و بابل را مرکز آن امپراطوری الهی قرار دهد٬نبونید به برکت دسیسه ای که ریشه ای در روحانیت داشت پادشاه بابل شد و بدین ترتیب مشروعیتی برای خود ایجاد کرده بود وی سین را بعنوان خدا میپرستید و بازسازی معبد آن به مذاق کاهنان مردوک در بابل خوش نمی امد به تحریک اینان مردم نبونید را دیوانه میخواندند البته این مطلب را نیز بیاد داشتند که نبو کد نصر پیش بینی کرده بود که آخرین شاه بابل برای مردمش بدبختی می اورد و مردم با خود میپنداشتند نکند نبونید اخرین شاه بابل باشد؟

فاتح جوان



کوروش تصمیم گرفته بود تا بشرق لشگرکش کند ٬چون میدانست کسانی که باید با وی همکاری کنند در شرق قرار دارند پس لازم بود این برادران نژادی را با خود همراه سازد این کار برای او لازم بود چون زمینه اصلی تاسیس یک امپراطوری بودپادشاه جوان در واقع با اینکارتاریخ را میساخت در حقیقت بجایی بازمی گشت که اعتقادات نیاکان وی در آنجا شکل گرفته بود در آنجا بت پرستی مهنا نداشت نه خدایانی بود نه مردوک ونه بلع در آنجا تنها خدای یکتا پرستش میشد.
کوروش هیرکانی وپارت را تصرف کرد و اداره آنجا را به هیستاسپ پسر آرشام وپدر داریوش سپرد .سپس حاکمیت خود را بدون دشواری بر مناطق آری (هرات)٬درانجیان٬آرخوزیا و گانداراتیس (قندهار)برقرار کرد.این شهرها محل تجارت و دادو ستد در شرق بودند و کوروش بخوبی از اهمیت آن با خبر بود چه میتوانست آذوقه مورد نیاز سپاهش را از آنجا فراهم کند روسای پارت خود را به کوروش معرفی کردند و این باعث استحکام هرچه بیشتر امپراطوری در شرق شد .سپس فاتح جوان از رود بزرگ اوکسوس(جیحون)گذشت وتا دریاچه اوکسین(آرال) پیشروی کرد وسغد را گرفت ٬ارتش ایران در آنجا پادگان و استحکاماتی بنا کرد شاه جوان دستور داد تا هفت دژ را در مرز شمالی امپراطوری بنا کنند که مهمترین آنها کایرا بود که بوی این امکان را میداد تا قلمرو ایران را از تهاجمات اقوام بیابانگرد آسیایی حفظ کند
سپس کوروش رهسپار جنوب شد و کشور هند این دیگر سرزمین برادران نژادی را تصرف کردپس از آن قبایل سکا را که جنگجویانی بی رحم بودند را بدون جنگ تحت انقیاد خویش در اورد روح آزادی و علایق فدرالیستی بسیار در اینکار وی را یاری رساند اینک کوروش اطمینان داشت که مرزهای شرقی و پهناور ایران از هر جهت امن است فاتح جوان پس از پنج سال به پایتخت خود مراجعت کرد و در آنجا با کروزوس ملاقات کرد کروزوس همچون یک پادشاه میزیست پنجهزار سوار و ده هزار تیر انداز در اختیار داشت و مقداری نیز از گنجینه خود را او اینک دوست و مشاور  مغلوب کننده خویش بود ٬ کروزوس سوداگر خدایان اینچنین میزیست.آری بخشش و بزرگواری کوروش اینگونه بود.

نبردی بدون افتخار



کوروش پس از تسخیر لیدی یک پارسی بنام تابالوس را بمقام ساتراپی سارد منصوب کرد ولی برای آنکه اهالی لیدی را نرنجاند یکی از نزدیکان کروزوس بنام پاکتی یس را نیز به مقام خزانه داری گمارد و سپس همراه با کروزوس بسوی پایتخت خویش روان شد. قبایلی که در شرق فلات ایران می زیستند باعث برخی ناآرامیها شده بودند این برادران نژادی در پذیرش یوغ پارسها مشکل داشتند، کوروش برای حل مشکل شرق به آنسو روان شد.
روان شدن کوروش بسوی شرق بمعنی آرام بودن سارد نبود پس از چندی پاکتی یس به کمک مزدوران یونانی که آنها را با پول خزاین کروزوس اجیر کرده بود سر به طغیان برداشت و توانست سربازان ایرانی تحت فرمان تابالوس را مغلوب کند.این موضوع خشم کوروش را بر انگیخت، کروزوس که خشم فاتح را درک کرده بود از کوروش درخواست کرد شهری قدیمی چون سارد را نابود نکند. کوروش که با توضیحات کوروزوس متقاعد شده بود یک سردار مادی بنام مازارس را جهت سرکوبی شورشیان به سار گسیل داشت، ارتش ایران به راحتی شورشیان را نابود ساخت پاکتی یس به جزیره خیوس گریخت و حاکم خیوس پاکتی یس را با خفت تسلیم ارتش ایران کرد. مازارس سپس شورش اهالی پری ین را نابود کرد این شهر برای یونانیان آسیای صغیر پایتختی معنوی بود مازارس شورشیان را گوشمالی سختی داد و در راه همه چیز را ویران ساخت گمی بعد مازارس در سارد بر اثر بیماری درگذشت و کوروش هارپاگ را به فرماندهی ارتش در سارد منصوب کرد، کوروش در آن زمان در شرق سرگرم سرکوب خاطیان بود. هارپاگ تصمیم به گوشمالی دادن یونانی نشینان ساحلی گرفت و در نبردهایی بی افتخار برخی از آنها را شکست داد شهری را ویران نکرد و کسی به بردگی گرفته نشد برخی از شهرها بدون درگیری تسلیم شدند و قانون و حکومت خویش را حفظ کردند این غریزه آنان بود که خواهان حفظ خویش بودند و ناچار بودند به این ارباب جدید نزدیک شوند چه نیک می دانستند که در برابر ارتش ایران تاب مقاومت را ندارند.

سرانجام کروزوس



کوروش و ارتش ایران پس از گذشتن از محلات پر جمعیت به کاخ شاهی رسیدند .کوروش در سارد اطمینان پیدا کرد که تمامی مردم سارد بتجمل علاقه وافری دارند ٬پادشاهی که امروز مغلوب شده بود همان کسی بود که کشورش را به پیشرفتی شگرف رهنمون ساخته بودو اینک در برابر فاتحی از پارس باید سر خم میکرد.کروزوس لباسی فاخر بتن کرد و بسوی فاتح خویش حرکت کرد در همان حال لیدیایی های مغلوب بنا برسمشان در حال جمع آوری هیزم بودند و سربازان ایران نیز به آنها کمک میکردند .
بر طبق سنت لیدی شاه مغلوب باید در میان آتش میسوخت ٬کروزوس با حالت تسلیم در حالیکه تاجی از طلا بسر داشت برتل هیزم نشست .کوروش با تاثر این ماجرا را مینگریست چگونه میتوانست مانع از مرگ شاهی شود که میخواست برسم نیاکانش بمیرد ؟ چگونه میتوانست مرگ را از کسی که مرگ را راه رهایی خویش از تحقیر میدانست دریغ کند ؟
ناگهان سربازان بدون دستور هیزمها را آتش زدند زنان لیدی نالان جامه بر تن دریدند کوروش دستور داد آتش را خاموش کنند سر بازان با کمک مردم شروع بخاموش کردن آتش کردند ولی نتوانستند بر شعله های آن غلبه کنند گویی سنتها قدرتی بس شگرف دارند و میخواهند کروزوس را نزد اجدادش ببرند ٬کروزوس که با دیدن اینکه دشمنش قصد نجاتش را دارد امیدش را باز یافت ٬برخاست سه مرتبه نام سولون استاد خود و سه مرتبه نام آپولون را برد ناگهان آسمان مملو از ابر گشت و باران شدیدی بارید و بدین سان کروزوس نمرد اما سلسله مرمنادها پایان یافت . اینکه سارد با نیروی یک بربر اشغال شود برای یونانیان باور کردنی نبود این موضوع بیش از همه برای یونانیان ایونیه یعنی آنهایی که با لیدی به سازش موقت رسیده بودند معنی دیگری داشت از این پس آنها ناچار بودند تحت اقتدار مردی زندگی کنند که رسومات یونانی و باورهای آنان را نمیشنا خت و جز آزار و اذیت ارمغانی برایشان نداشت.

به یادبود روز کورش بزرگ



نکته هایی درباره کورش بزرگ

هنوز درباره ابرمرد تاریخ ایران و جهان، پدر ملتها، مسیح تورات و ذوالقرنین قرآن، سخنان نهفته، بسیار می باشد. در اینجا فهرست‌ وار به نکته‌هایی اشاره می کنم که چندان به بررسی کشیده نشده است:
  1. یکی از بهترین آگاهی‌ها درباره آیین و جهانبینی کورش بزرگ، پیکره ایشان در پارسه می باشد. در سده‌های پیش بر فراز تندیس، به خط میخی نام کورش را نگاشته بودند که اینک در دسترس نیست و از پیکره، کنده شده است. این آگاهی را وامدار کسانی چون مادام دیولافوا هستیم که در سفر خود به ایران، تندیس شاهنشاه هخامنشی را نقاشی کرد. برخی از نویسندگان بدون توجه به این نکته، تندیس یاد شده را «فرشته بالدار!!» می خوانند.
  2. مایه نگرانی و افسوس است که نگاره‌هایی از کورش بزرگ رواج یافته که بر سر ایشان، کلاهی مانند کلاهخود موتورسواران نهاده‌اند و یک ستاره که مانند آرم و نماد آمریکاست، در بغل این کلاه ساختگی، خودنمایی می‌کند.
    نکته هایی درباره کورش بزرگ
    هنوز درباره ابرمرد تاریخ ایران و جهان، پدر ملتها، مسیح تورات و ذوالقرنین قرآن، سخنان نهفته، بسیار می باشد. در اینجا فهرست‌ وار به نکته‌هایی اشاره می کنم که چندان به بررسی کشیده نشده است:
    1. یکی از بهترین آگاهی‌ها درباره آیین و جهانبینی کورش بزرگ، پیکره ایشان در پارسه می باشد. در سده‌های پیش بر فراز تندیس، به خط میخی نام کورش را نگاشته بودند که اینک در دسترس نیست و از پیکره، کنده شده است. این آگاهی را وامدار کسانی چون مادام دیولافوا هستیم که در سفر خود به ایران، تندیس شاهنشاه هخامنشی را نقاشی کرد. برخی از نویسندگان بدون توجه به این نکته، تندیس یاد شده را «فرشته بالدار!!» می خوانند.
    2. مایه نگرانی و افسوس است که نگاره‌هایی از کورش بزرگ رواج یافته که بر سر ایشان، کلاهی مانند کلاهخود موتورسواران نهاده‌اند و یک ستاره که مانند آرم و نماد آمریکاست، در بغل این کلاه ساختگی، خودنمایی می‌کند.
      نکته هایی درباره کورش بزرگ
      هنوز درباره ابرمرد تاریخ ایران و جهان، پدر ملتها، مسیح تورات و ذوالقرنین قرآن، سخنان نهفته، بسیار می باشد. در اینجا فهرست‌ وار به نکته‌هایی اشاره می کنم که چندان به بررسی کشیده نشده است:
      1. یکی از بهترین آگاهی‌ها درباره آیین و جهانبینی کورش بزرگ، پیکره ایشان در پارسه می باشد. در سده‌های پیش بر فراز تندیس، به خط میخی نام کورش را نگاشته بودند که اینک در دسترس نیست و از پیکره، کنده شده است. این آگاهی را وامدار کسانی چون مادام دیولافوا هستیم که در سفر خود به ایران، تندیس شاهنشاه هخامنشی را نقاشی کرد. برخی از نویسندگان بدون توجه به این نکته، تندیس یاد شده را «فرشته بالدار!!» می خوانند.
      2. مایه نگرانی و افسوس است که نگاره‌هایی از کورش بزرگ رواج یافته که بر سر ایشان، کلاهی مانند کلاهخود موتورسواران نهاده‌اند و یک ستاره که مانند آرم و نماد آمریکاست، در بغل این کلاه ساختگی، خودنمایی می‌کند.
        «نگاره جعلی و نادرست کورش بزرگ»
        افسر کورش هخامنشی برگرفته از آیینی مغانه می‌باشد که در مصر نیز راه یافته بود و نمونه‌ای از آن به جای مانده است. (بنگرید به کتاب: سکندر و دارا/ استاد بهروز). گیسوان شقیقه را بلند می‌کردند و پس از بافتن، به گونه‌ای در پشت گوش می‌پیچاندند که بسان شاخ قوچ می‌شد. آن ستاره‌ای که شما می‌بینید در واقع موهای بافته شده بود! این رسم مغانه را امروزه در میان خاخامهای یهودی می‌توان دید که موهای شقیقه را می‌بافند و البته نمی‌پیچند.
      3. در دست راست شاهنشاه چوبدست شاهی (اشترای جمشید) به چشم می‌خورد که امروزه محو شده است. همانند آن در نگاره‌های زرتشت می‌باشد و شاید هم برسم (شاخه مقدس) بوده است.
      4. در «تاق بستان» نیز فرشته‌ای دارای دیهیم مروارید نشان بوده و فرشته دیگر، پیاله‌ای پر از مروارید دارد. (بنگرید به: جستار درباره مهر و ناهید/ م. مغدم). نگاره‌ای از یک شاهین هخامنشی نیز سه مروارید (یکی روی سر و دو تای دیگر در چنگالها) را نشان می‌دهد. آیا این عقاب همان لقب کورش بزرگ در تورات، یعنی«شاهین شرق» می‌باشد؟
        «شاهین هخامنشی»
      5. بر فراز افسر شاه، سه گوی را نهاده بودند. تاکنون کسی به چیستی این گویها پی نبرده است. من گمان می‌کنم که اینها مروارید هستند؛ یکی از نمادهای آیین مهر که در نوشتارهای رمزآمیز عیسوی نیز یاد شده است. در سروده‌ای به زبان سریانی خطاب به عیسا، او را به مروارید همانند کرده و گفته است: بزرگ است شکوه تو؛ در آن تاجی که تو را نشانده‌اند، همانند نداری.
      6. مرواریدها بر روی گل نیلوفر جای دارند که این گیاه نیز از ارجمندترین نمادهای میتراییسم به شمار می‌رود. در تندیسکی از آلمان می‌بینیم که ایزد میترا از میان نیلوفر زاده می‌شود. در جشن مهرگان، موبدموبدان در خوانچه‌ای که نزد شاه می‌برد، گل نیلوفر می‌نهاد.
      7. زیرسازه افسر شاهنشاه کورش، شاخهای قوچ است که هرکدام به سوی مخالف دیگری کشیده شده و همسو نیستند. در انجیل، قوچ نشانه خدایی، و بز نشانه اهریمنی است. در تورات (پیشگوییهای دانیال) پادشاهی کورش به گونه قوچ، و الکساندر مقدونی به چهره بز نموده شده‌اند. در بنایی ویران، نزدیک به آرامگاه کورش بزرگ، که آن را آتشکده میدانند، روی برخی سنگها نقش شاخ قوچ دیده می‌شود.
      8. چهار بالی که پیکر کورش را پوشانده، نشانه سروری بر چهار گوشه جهان می‌باشد و نیز سخن از آن دارد که خدایگان کورش هخامنشی به درجه ایزدان رسیده است. در تورات (کتاب اشعیای نبی) می‌خوانیم که خداوند کورش را مسح کرده و روح ایزدی در اوست. کورش پرتو و فروغی برای انسانهاست و خدا او را بسیار دوست دارد. یادآور می‌گردم که نام کورش همریشه با «خور» و به معنای روشنی‌بخش است.
      9. پایه آرامگاه کورش بسان زیگورات، و آن تابوت بزرگ سنگی با تاق شیب‌دارش، نمایه‌ای از مهرازی (معماری) ناهیدپرستی می‌باشد. آناهیتا و میترا از ایزدانی بوده‌اند که در کنار اهورامزدا در سنگنبشته‌های هخامنشی، یاد گردیده‌اند. آرامگاه دارای هفت (عدد مقدس و نشانه هفت ایزد ـ سیاره) پله می‌باشد.
      «آرامگاه کورش بزرگ»
      «برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتاب: منم کورش شاه جهان/ انتشارات آشیانه کتاب»

آبها سر بالا رفتند



کروزوس مغرورانه سواران خویش را بصف کرد وی بقدرت سپاهش میبالید و گمان میکرد ارتش ایران را شکست خواهد داد.برای کوروش تنها موضوع مهم این بود که در دام کروزوس نیفتد٬نتیجه نبرد میان سواران روشن نبود کوروش بنا به پیشنهاد هارپاگ تمام شتران اردوگاه را گردآورد و در حالی که جنگجویانی بی باک بر آنها نشسته بودند آنان را بمیدان نبرد گسیل داشت هرودوت درباره اینکار کوروش مینویسد: ((سبب روبرو کردن سواره نظام دشمن با شترها بر انگیختن ترس غریزی اسب از شتر است.هیچ اسبی طاقت دیدن یا استشمام بوی شتر را ندارد.)) و گزونفون در مورد نبرد اضاقه میکند: (( اسبان حتی از فاصله دور تحمل دیدن شتران را ندارند؛ عده ای از آنها دیوانه وار پا به فرار گذاشتند و دسته ای دیگر رم کردند ٬روی دو پا بلند شدند سوارانشان را بزمین زدند .این تا ثیر طبیعی شتر بر روی اسب است.))


اما سواران لیدی دست از پیکار نکشیدند و با وجودی که از اسبهایشان سرنگون شده بودند دلیرانه با شمشیر به نبرد ادامه دادند پس از ساعتها نبرد در حالیکه هر دو طرف تلفات زیادی داده بودند سپاه لیدی و متحدانش پیکار کنان بداخل دیوار گرد شهر پناه بردند.اینک کوروش چاره ای جز محاصره شهر نداشت ٬مگر نه اینکه دیوار شهر نفوذ ناپذیر بود ودر اینباره افسانه ای نیز وجودداشت مبنی بر اینکه یک شیر از دیوارها محافظت میکند٬ کوروش نیک میدانست که سیاست انتظار چه مخاطراتی در پیش دارد زمان برای وی بسیار مهم بود لذا تصمیم به حمله گرفت ولی اینکار را با درایت انجام داد به ارتش ایران گفت به اولین کسی که راهی بدرون دیوارها پیدا کند جایزه خواهد داد .تلاش عده ای از سربازان و فرماندهان در اینباره بی ثمر ماند تا اینکه سربازی از قبیله مارد (یکی از قبایل ماد) که هیرویید س نام داشت٬ چشمش بمنظره جالبی افتاد . در یک نقطه از حصار شهر بدلیل وجود صخره ای غیر قابل نفوذ نگهبانی گمارده نشده بود.هروییدس مشاهده کرد که که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از سرش به پایین صخره افتاد و او بزحمت پایین آمد ٬کلاهش را برداشت و از کوره راهی دوباره بالا رفت هیروییدس چند تن از دوستانش را که برای جایزه بطمع افتاده بودند را تشویق کرد تا از آِن کوره راه بالا بروند ٬کوروش همان زمان از موضوع با خبر شد هیروییدس را پاداش داد و عده ای از سپاهیان را بدانجا فرستاد ارتش ایران از بارو گذشت و نیروی لیدی را غافلگیر کرد ارتش ایران کاخ سلطنتی و بخش بزرگی از شهر را اشغال کنند .
کروزوس بمعبد پناه برد با این امید که بتواند آنجا مقاومت کند برغم دلاوری محافظانش ناچار به تسلیم شد و در خواست کرد او را قبنزد فاتح جوان ببرند. آری آبها سربالا رفتند و امپراطوری بزرگی ویران شد این پیشگویی پیتی بود اکنون کروزوس تعبیر آن را دانست

ورود به آسیای صغیر



سپاهیان تحت فرماندهی کروزوس همچون چنگالی بزرگ بسوی ارتش ایران در حرکتند شیوه حرکتشان بگونه ای است که گویا میخواهند ارتش ایران را درمنگنه ای در هم بکوبند.
در مقابل کوروش ارتش ایران را بدین گونه آراست در سمت راست او کریزانتاس فرمانده سواره نظام در سمت چپ اوآرشام فرمانده پیادگان و هیمنه ارتش ایران را آبرادات شیردل فرماندهی میکرد(آبرادات شاه شوش و از دوستان و متحدان بسیار نزدیک کوروش بود).
کوروش بسمت راست سپاه کوروزوس یورش برد شاه لیدی به سپاهش فرمان داد تا در مرکز گردآیند بدین امید که ارتش ایران را دور بزنند اما کوروش به منتهی الیه سپاه کروزوس تاخت و سپاه او را مزمهل ساخت در همین زمان بخش دیگر ارتش ایران بجناح چپ سپاه کروزوس یورش بردند٬ارابه های داس دار ارتش ایران صفوف سپاه کروزوس را در هم کوبیدند در این میان مصریان به هیمنه ارتش ایران تاختند آبرادات دلاورانه میجنگید ولی نیروهایش در مقابل خیل عظیم سپاه مصریان کاری نتوانستند انجام دهند ٬مقاومت متهورانه آبرادات باعث شد تا ارتش ایران خود را به نیروهای آبرادات رساندند و صفوف در هم شکسته را ترمیم سازند٬ ارتش ایران سپاه مصر را درهم شکست در این میان کوروش به این جناح رسید و برای بررسی اوضاع از ارابه ای بالا رفت .
کوروش تحت تاثیر رشادت مصریان نسبت به دشمن شکست خورده احساس ترحم کرد و پیش از آنکه مصریان قتل عام شوند دستور توقف پیکار را داد٬مصریان تحت تاثیر این بزرگواری بشرط آنکه علیه کروزوس جنگ نکنند میدان نبرد را ترک کرده و تبدیل به متحد ایران شدند .
سپاه عظیم سارد در نخستین نبرد بسختی شکست خورد و کروزوس با دادن تلفاتی هولناک مجبور به عقب نشینی شد وی چنین می اندیشید که میتواند با باقی سپاه لیدی در پس دیوارهای شهر سارد بمقابله با کوروش بپردازد و منتظر نیروهای کمکی بماند از سوی دیگر زمستان نزدیک میشد و سپاه درهم شکسته اش نیاز به ترمیم و استراحت داشتند.
کروزوس کاپادوکیه و پترا را بسرعت رها کرد و بسوی سارد شتافت واز دوستان اسپارتیش درخواست نیروی کمکی کرد یونانیان در پذیرش پیشنهاد کروزوس تردید نکردند .
کوروش بخوبی دانست که به سپاه شکست خورده نباید فرصت ترمیم داد لذا با سرعت بتعقیب آنها پرداخت٬ کروزوس آنچه را باچشم خویش میدید باور نمیکرد ارتش ایران در دشت پیرامون سارد مستقر شده بود از خویش می پرسید چگونه این وحشیان تا بدینجا پیشروی کرده اند؟ کوروش با دیدن دشت پهناور دانست در این نبرد سواره نظام نقشی اساسی دارد. لیدی به سرنوشت ساز ترین زمان حیات خویش نزدیک می‌شد.

در برابر کروزوس



پیش از آنکه کروزوس از رود هالیس عبور کند کوروش بوسیله یکی از اهالی افس بنام اوریبات آگاه شده بود که کروزوس خود را برای حمله آماده می کند بدون تردید وی شخص سودجویی بود و یونانیان تا سالها او را خائن میدانستند. نخستین واکنش ایرانیان آن بود که عقبه سپاه خویش را محکم نمایند سپس کوروش بلافاصله اکباتان را ترک کرد در این حین به وی خبر رسید که کروزوس پس از اشغال کاپادوکیه٬ پترا را نیز اشغال کرده مردم سوریه را قتل عام کرده و در عمل سیاست زمین سوخته را پیش گرفته این توحش با توصیفی که از صفات وی می شد مغایرت داشت در واقع کروزوس پرده از سفاکی و جاه طلبی خود برداشته بود و به چیزی جز متوقف کردن کوروش نمی اندیشید.
کوروش قاصدانی را به شهرهای یونانی آسیای صغیر فرستاد و از آنها خواست تا بر ضد اشغالگران قیام کنند پاسخ آنان به کوروش نا امید کننده بود ولی باعث دلسردی کوروش نشد٬ سپاهیان ایران وارد کاپادوکیه شدند٬ از شاخه جنوبی رود هالیس گذشتند و در حوالی پترا که دشت بزرگی بود رودر روی سپاه لیدی قرار گرفتند. دو لشگر با ساختار کاملا متفاوت٬ سپاه لیدی از اقوامی گوناگون تشکیل شده بود و فاقد انسجام بود اینان در سرزمین پر برکت لیدی بودند و به زندگی آسوده عادت داشتند مدتها بود نبردی ندیده بودند با متحدان یونانی خویش سر سازگاری داشتند و کروزوس آنان را از خزانه سرشار خویش بهره مند می ساخت در مقابل اینان سپاه ایران از پارسها و مادها تشکیل یافته بود که در کوهها و سرزمینهای بیابانی و نیمه بیابانی ایران پرورش یافته بودند زندگی دشواری داشتند و مهمتر از آن بواسطه پیروزی بر آستیاگ روحیه بسیار بالایی داشتند. دقیقا این تفاوت میان کوروش و کروزوس نیز وجود داشت زندگی دشوار کوروش به هیچ روی با زندگی مجلل پادشاه خرافاتی لیدی قابل مقایسه نبود٬ آری قاطری پارسی در برابر اشراف زاده‌ای ایستاده بود.
ایرانیان ده هزار نیروی سواره در اختیار داشتند علاوه بر آن حدود یکصد راس ارابه داس دار در اختیار داشتند که سلاح هولناکی بود و از این جهت برتری غریبی به سپاهیان کوروش داده بود. شاه جوان سلاح دیگری نیز در اختیار داشت وآن شترانی بودند که بر هریک دو تیرانداز نشسته بودند و در میدان نبرد بسیار هراس انگیز بودند.
اما کروزوس نیز سپاهی عظیم در اختیار داشت گزنفون نقل می کند که جاسوسان کوروش اخباری رعب آور از سپاه کوروش آورده بودند: مزدوران یونانی که دستمزد کلانی می گرفتند - شمشیرزنان ماهر تراکیا - قبرسیان٬ کلیکیها٬ فریگیها٬ فنیقیها٬ اعراب٬ بابلیها - سربازان ایونیه ای و ایولین - اسپارتیان نیز در راه بودند.
با اینحال کوروش با سخنانی روحیه سپاه خویش را دوباره احیا ساخت گزنفون سخنان وی را نقل میکند: ارابه های ما نمایانگر نیرویی شکست ناپذیرند و شتران برای رماندن اسبهای آنان کافیست٬ ما با برجهایی پیش میرویم که از بالای آن از سربازانمان محافظت خواهیم کرد و با تیرهایمان دشمن را سرکوب می کنیم و نخواهیم گذاشت که در زمین صاف و بی درخت بجنگد٬ جای ترس از کروزوس نیز وجود ندارد او از سوریان نیز ترسوتر است همان بهتر که آنان به اجیر کردن خارجیان بپردازند که گمان می کنند بهتر از آنان برایشان میجنگند٬ اگر با وجود این گفتار صادقانه من، برخی سپاه دشمن را هراس انگیز می یابند دوستان عزیزم بهتر است اینان نزد دشمن بروند زیرا در آنجا برایمان مفیدترند تا اینجا.
سپس دستور داد تا سپاهیانش شراب را اندک اندک کنار بگذارند تا در نبرد برایشان اشکالی پیش نیاید.

سوداگر خدایان



کوروش میدانست انقلابی که در اکباتان ایجاد کرده است، به مذاق همسایگانش خوش نمی آید، جلال و ثروت لیدی همواره پارسیان و سایر همسایگان لیدی را وسوسه می کرد در حال حاضر٬ ارباب جدید اکباتان (یعنی کوروش) در صدد آن بود که قدرت خود را در ماد تقویت کند و با موفقیت بیشتر دست نشاندگان سابق شاه آستیاگ را به اطاعت وا دارد. کروزوس در این اندیشه بود که آیا بهتر نیست جلوی صعود بظاهر شکست ناپذیز کوروش را بگیرد؟
کروزوس به برکت طلای خویش تبدیل به دوست ممتاز یونانیان شد. شاه لیدی که در جماعت یونانی پذیرفته شده بود٬ می توانست خواستار اتحاد با یونانیان شود و از آنها حمایت نظامی و اقتصادی طلب کند. اسپارتیان با آنکه از نظر روحی مردمانی شکاک و خشن بودند٬ از زود باوری نسبت به خدایان و نیز از حرص و آز مستثنی نبودند. آنها فرستادگانی به سارد گسیل داشتند تا بتوانند با درخواست طلا مجسمه ای طلایی از آپولون بسازند و مایل بودند بهای واقعی آن را نیز بپردازند. اما با نهایت شگفتی متوجه شدند که کروزوس این طلا را به رایگان به آنها میدهد... کروزوس به دوستی اسپارت نیاز داشت. پس از این کار بی گمان دیگر هیچ مشکلی برای کسب دوستی آنها وجود نداشت. همچنین، کروزوس به یک خانواده بزرگ پارتیسین آتنی بنام آلکمون اجازه داد به پاس خدماتی که به معبد دلفی کرده بود، هرچه میخواهند از گنجینه کروزوس وام گیرند. خانواده آتنی این پیشنهاد را دست کم نگرفتند و از این راه ثروتمندترین مردان آتن شدند. بدین ترتیب، طلا به کروزوس امکان داد روابط میان یونان و لیدی را در راه بلند پروازیهای خود دگرگون کند. کروزوس مردی نبود که بدون احتیاط ریسک کند از این رو تصمیم گرفت با خدایان مشورت کند. از این رو ابتدا با فرستادن قاصدانی دانش کاهن معبد دلفی را سنجید و پس از آن با فرستادن هدایایی گرانبار از کاهن مزبور در مورد نگرانی اصلی اش یعنی پارسیان از او سوال کند. پاسخ کاهن تردیدی برای او باقی نگذارد که باید قبل از آنکه قدرت پارس به شکل تهدید کننده ای درآید به حمله بپردازد. کروزوس تصمیم به جنگ گرفت اما از آنجا که چندان دلاور نبود بر آن شد که به اتحاد نظامی بپردازد مصریان و بابلیان پذیرفتند به او ملحق شوند، اسپارتیان از پیش کشتیهای جنگی خویش را مجهز و سپاهیان جنگی را آماده کرده بودند آماسیس فرعون مصر بگفته خودش ۱۲۰هزار سرباز فرستاده بود، ایونیه ایها و تمام یونانیان آسیا نیز ناچار شده بودند مردان مسلحی بسیج کنند ماموران لیدی به تراکیه رفته بودند تا از آنجا مزدور اجیر کنند و بالاخره نبونیذ شاه بابل نیز تنها منتظر اشاره کروزوس برای اعزام سپاه بود حال فنیقیان نیز چنین بود. تمام این سپاه بیشمار برای تشکیل اتحادی نیرومند چیزی کم نداشتند.

کروزوس دشمن جدید



وقتی کوروش پادشاه جدید پارس شد اوضاع لیدی تغییر چندانی نکرده بود جز آنکه آلیات جایش را به پسرش کروزوس سپرده بود که در عین حال دایی بزرگ کوروش محسوب می شد. اوضاع سیاسی نظامی جدید که کوروش در ماد و پارس ایجاد کرده بود چندان خوشایند پادشاه لیدی نبود و دیگر به توافقی که پدرش با کیاکسار کرده بود اهمیت نمی داد. کروزوس اطمینان داشت که کوروش خطرناک است و برای جلوگیری از پیشرفت او باید هر چه سریعتر دست بکار شد.
در واقع تمام قدرتهای منطقه نگران شده بودند، مصریها که ظهور قدرتی مانند آشور نگران بودند و بابلیان که با ترس و تردید به این قدرت نوظهور می نگریستند اما کروزوس، پادشاه لیدی، که ثروت و اسرافش زبان زد شده بود، نمی توانست بدون حمایت متحدان و به ویژه نظر خدایان قدرت خویش را به مخاطره اندازد، در واقع صرف نظر از حمایت متحدانش برای شاه خرافاتی نظر خدایان مهمتر بود و چه از این بهتر که به متحدان خویش نیز بقبولاند که خدایان نسبت به او نظر لطف دارند لذا با کاهنان بسیاری مشورت کرد، تنها پیتی کاهن معبد دلفی بود که کارایی خود را به اثبات رسانید، او پس از دریافت هدایای گرانبها عقیده بسیار جالبی را مطرح کرد، فرستادگان کروزوس این پیام را برای وی آوردند که خود جرات تفسیر آنرا نداشتند: خدایان به کروزوس می گویند که اگر با پارسها جنگ کند امپراطوری بزرگی را ویران خواهد کرد، آنها به او می گویند که وقتی قاطری شاه مادها شود، او چاره ای ندارد جز آن که مسیر سنگلاخ هرموس را در پیش گیرد و بدون شرم از بزدلی بگریزد.
کروزوس شادمان از این پیشگویی کاهن که می پنداشت مساعدتر از آن وجود ندارد، از خود نپرسید که منظور کدام امپراطوری است که ویران خواهد شد و به خصوص نیندیشید که منظور از این قاطر که بر مادها حکومت خواهد کرد چه کسی است. یک قاطر؟ پیتی حق داشت، کروزوس فقط هنگامی شکست می خورد که رودخانه ها سر بالا می رفتند یا چهارپایی با خون مختلط بر اکباتان حکومت میکرد!... یک قاطر

فاتح ماد



آستیاگ، بر خلاف انتظار، ماموریت گوشمالی نوه خود و به سر عقل آوردن پارسیان را به هارپاگ محول کرد. شاه ماد هنگام نگریستن و سان دیدن از سپاهیانی که اکباتان را ترک میکردند تا به جنگ کوروش بروند، هیچ تردیدی در پیروزی نداشت، مگر پدر خودش کیاکسار نبود که با چنین سپاهی بر سپاه خونخوار و بیشمار آشور پیروز شده بود؟ امروز این سپاه قرار بود با ملتی بجنگد که از چند قبیله آشفته تشکیل شده است شمار اندکی جمعیت دارد و به زحمت می تواند سی هزار نفر را مسلح کند. کوروش نیز به نوبه خود روی دوستان نزدیک، سربازان وفادارش، نسبتهای قومی و قبیله ای و از همه مهمتر روی دوستانش در سپاه آستیاگ حساب باز کرده بود. همه چیز آنگونه که هارپاگ پیش بینی کرده بود اتفاق نیفتاد. مادها در مرز ماد و پارس به پیروزیهای متعددی نایل شدند و نتیجه نبرد اصلی که دو روز طول کشید مدت زیادی روشن نبود. اما پیوستن هارپاگ همراه با تعداد زیادی از سربازانش به اردوی کوروش وضع را اندکی تغییر داد. خبر پیوستن هارپاگ به کوروش، آستیاگ را نیک خشمگین ساخت نخست او در صدد انتقام از مغانی برآمد که کوروش را دیگر خطری برایش نمیدانستند، دستور داد تا آنها را به چهارمیخ کشیدند، سپس به عزم تسخیر پاسارگاد با سپاهی گران رهسپار پارس شد. کوروش که خبر رسیدن سپاه ماد را شنید با کمک مردی بنام ابار سپاه خویش را سامان داد و پس از نابود کردن تمام شهرهای مسیر سپاه ماد و انتقال ساکنان آنها به انتظار سپاه آستیاگ نشست. نبرد، بسیار سخت و دشواری درگرفت با وجود کثرت مادها پس از فراز و نشیبهای فراوان سرانجام پیروزی از آن پارسها شد، آستیاگ به بند کشیده شد و او را در اختیار هارپاگ نهادند.
تصور همه این بود که انتقام هارپاگ باید بسیار وحشتناک باشد. هرودوت ماجرا را اینچنین بازگو می کند: پس از دستگیر شدن آستیاگ، هارپاگ نزد او رفت، به مسخره کردنش پرداخت و شاق ترین طعنه او هم اشاره به خوراکی بود که آستیاگ از گوشت بدن فرزندش بخورد او داده بود و این نکته را هم از او پرسید که آیا وضعش در حال بندگی امروز بهتر است یا در جلال و پادشاهی دیروز؟ آستیاگ از او پرسید آیا او مبتکر اقدامات امروز کوروش است؟ هارپاگ پاسخ داد: بدرستی جز آن نیست چون من به کوروش نامه داده و او را به سرکشی تشویق کردم. آستیاگ پاسخ داد: تو نتنها پلیدترین بلکه احمق ترین آدمیان هستی. حماقت تو این بوده که با وجودیکه می توانستی خود شاه شوی پادشاهی را نصیب دیگران کردی و بدین خاطر پلید هستی که برای یک شام تلخ بندگی را نصیب مادها کردی. اگر میخواستی شخص دیگری شاه شود، کاش بجای یک پارسی آنرا به یکی از مادها واگذار میکردی.
بنابراین پادشاه ماد پس از سی و پنج سال پادشاهی تاج و تخت خویش را از دست داد اینک کوروش بر اریکه امپراطوری بزرگی تکیه زده بود، او بر خلاف هارپاگ پدربزرگش را تحقیر نکرد به او احترام گذاشت و او را در کنار خویش قرار داد بدین ترتیب کوروش چند هفته پس از پیروزی وارد اکباتان شد به مردم شهر احترام گذاشت و اجازه هیچ گونه تعرضی را به کسی نداد آنگاه خزاین شهر را بنام ملت خود تصاحب کرد. کوروش سپس شورایی مرکب از هفت تن از بزرگان که از آن پس شورای سلطنت نام گرفت تشکیل داد که شاه در صدر آن قرار داشت . او بدین ترتیب وحدت قبایل گوناگون آریایی را بر پایه ای محکم استوار ساخت و این تیره های متفاوت چه کوچ رو و چه یکجا نشین می توانستند در پناه شاه ایران با دشواریهای آینده مقابله کنند. کوروش ساختار اداری ماد را حفظ نمود گویی هیچ تغییری در مادها ایجاد نشده است همسایگان ماد نیز اینگونه می اندیشیدند جز آنکه ممکن است پادشاه جدید و جوان ماد اندکی جاه طلب تر از آستیاگ باشد، ولی اشتباه می کردند تغییری بزرگ و بسیار ژرف روی داده بود و آینده آبستن حوادث بسیاری بود.

بسوی اکباتان


کوروش در حدود ۴۱ سالگی در سال ۵۵۹ ق.م در پارس بر تخت شاهی نشست. در آن زمان وضع از همیشه آرامتر بود. روسای قبیله پاسارگاد با شادمانی شاه جدید را پذیرفته بودند و او را نه تنها از تبار هخامنش بلکه یکی از خود و دارای فضایل نژاد خود میدانستند. روابط خوبی که کوروش با پدربزرگش آستیاگ بر قرار کرده بود٬ علاقه و اعتمادی که اطرافیانش به او داشتند و صفات خوبی که در او وجود داشت٬ فضایی از اعتماد و امید را ایجاد کرده بود. با اینحال این آرامش نوید حوادثی بزرگ را میداد که در راه بود.
کوروش با درایت مثال زدنی خویش به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از اشراف ماد از پادشاه ماد راضی نیستند٬ شاه نالایق ماد بیشتر وقت خویش را به خوشگذرانی می گذرانید و از اوضاع مملکت خویش غافل بود. از آنطرف اویل مردوک پادشاه بابل که جانشین پدرش نبوکدنصر شده بود سخت در تلاش بود تا شکوه و عظمت بابل را احیا کند. شاه جدید بابل می خواست حران را دوباره از دست مادها بیرون بیاورد تا ارتباط او با دنیای سامی آسان شود و به دریا راه پیدا کند٬ قیام پارسها علیه مادها به این نقشه او کمک می کرد اما او هنوز از قدرت پیشبینی ناپذیر آستیاگ بیم داشت. شاه بابل خوابی دید که او را بطور کامل مصمم ساخت٬ مردوک وسین بر او ظاهر شدند و به او فرمان دادند که به حران برود و معبد سین را دوباره بازسازی کند پس از آن وی با تاثیر از این خواب و تشویقهای کوروش اقدام به فتح شهر حران کرد.
در واقع آستیاگ بیش از پیش از پیشرفت کار کوروش٬ اتحاد پارس و بابل نگران شده بود. او با چشم پوشی از شهر استراتژیک حران ترجیح داد نیروهایش را علیه شاه دست نشانده اش بسیج کند با این امید که او را بترساند. سپس کوروش را به اکباتان احضار کرد تا میزان فرمانبرداریش را بسنجد. اما پاسخ کوروش به وی بسیار تند و گستاخانه بود: آری آستیاگ٬ من بزودی و حتی سریعتر از آن که تو بخواهی در کاخ تو خواهم بود
تکبر کوروش بی پایه نبود از سالها پیش هارپاگ همان سرداری که آستیاگ وی را مامور کشتن فرزند ماندانا کرده بود و در این راه فرزندش را از دست داده بود در پی گرفتن شدیدترین انتقام از پادشاه ماد بود. او که همچون گذشته مرد مورد اعتماد آستیاگ بود٬ نامه ای به کوروش نوشته و او را به شورش تشویق کرده بود: ای پسر کمبوجیه! ایزدان همچنان چشم بسوی تو دارند. پس در گرفتن انتقام از آستیاگ قاتل خود تردید مکن. اگر این امر فقط به او بستگی داشت٬ مدتها پیش تو مرده بودی! اما لطف ایزدان و نیز برکت اقدام من تو زنده ماندی. تصور می کنم تو باید از مدتها قبل اینها را دانسته باشی. باید این را نیز بدانیکه من بجای کشتن تو٬ در اینکه تورا بدست شبانی سپردم در اطاعت از شاه تعلل ورزیدم. اگر میخواهی بزودی بر امپراطوری آستیاگ حکومت کنی پارسها را بر انگیز و با آنها علیه مادها حرکت کن. چه من سردار سپاه باشم و چه کس دیگری اهمیتی ندارد٬ به هر صورت این تویی که سرانجام پیروز خواهد شد. مادها منتظر همین فرصتند تا آستیاگ را سرنگون کنند و به تو بپیوندند. اینجا همه چیز آماده است٬ پس بی درنگ اقدام کن.
کوروش با اعتماد بسپاهیان خود بویژه قبایل پارس یعنی مارسافی ها٬ ماسپی هاو پاسارگادها و با اطمینان از اینکه متحدی در اردوی مادها دارد٬ در فرستادن پیام گستاخانه و شورشگرانه برای پدر بزرگش تردید نکرد.

بخشی از پیشگفتار کتاب ایران بزرگ



نپندارم بود زیباتر از سرباز ایرانی
که او فرزند ایران است وسرو ناز ایرانی
به زیر پرچم سبز و سفیدو سرخ می خواند
سرود مهر میهن، مرغ خوش آواز ایرانی
تو ای سرباز، بادا دشمنت خوار و سرافکنده
که بودی در همه ادوار، سرافراز ایرانی
به سویت دم به دم، فریاد از دریا زند بحرین
سرانجامش همان است آنکه بود آغاز ایرانی
ز ترکستان وتاجیک.اوستان بر تو رسد پیغام
به داد من برس سرباز یکه تاز ایرانی
بلوچستان و افغان را ز ایرانت جدا کردند
نگوید هیچ کس قفقاز را قفقاز ایرانی
(استاد رسام ارژنگی)



سخن از سرزمینی است که ریشه در ژرفای تاریخ دارد و سر به آسمان استوره ها می ساید؛ مرزی پرگهر که نام ایران را زمزمه می کند. ایران زمین که سرگذشتی شگفت انگیز در سینه دارد، خاستگاه نخستین هاست: از کشاورزی و کوزه گری گرفته تا فلزکاری و بناسازی؛ از خط و نگارش گرفته تا پیکره پردازی و نگارگری؛ و چه خوش گفته اند که: هنر نزد ایرانیان است و بس. اگر پویشها و کوششهای مردمان ایرانی نبود، جهان همواره در تاریکی تاریخ فرو می ماند و از فروغ فرهنگ بی بهره می گشت. برای ارج گزاری به رنجهای گرانبار نیاکان بایسته است بدانیم آنان که بوده اند، کجا میزیستند و چه دستاوردهایی داشتند؟ اگرچه پیدایش انسان از یک میلیون سال فراتر میرود اما سرگذشت او را بیش از ده هزار سال نتوانسته اند آنگونه که باید، دنبال کنند. پس از پایان واپسین دوران یخبندان و سرآغاز تاریخ نوین بشری که از دوازده هزار سال تا کنون ادامه داشته، ایران و ایرانیان یکسره به آبادانی و بنیاد تمدنهای گوناگون و فروزش فرهنگ های فراوان پرداخته اند. ایران نه تنها به گواه باستان شناسی، بلکه به گزارش تاریخ های استوره ای و رسمی، کهنترین کشور جهان به شمار میرود. اوستا، وداها، تورات، خداینامه ها، مورخان دوره ی اسلامی، و پژوهشگران بی طرف، همگی تاریخ تمدن را از ایران آغاز می کنند. "رابرت ویزون" می نویسد که سرآغاز تاریخ ایران تا پانزده هزار سال به عقب میرود. "کرونین" تمدن ایران را از اهرام مصر کهنتر می داند. پرفسور "اسمیت" می گوید که ایرانیان بی گمان نخستین آموزگاران جهان بوده اند و آنچه مردم دیگر دارند از ایرانیان آموخته اند.(ایران در پس پرده تاریخ، ص 13) وزنه ی منشاء انسان اولیه در آسیا سنگینتر از اروپا و آفریقاست... بقایای اسکلت های عصر پارینه سنگی در غار هوتو (بهشهر) متعلق به اواخر عصر پارینه سنگی است، اما از جهت رابطه انسان با صنعت، به دوران میان سنگی مربوط می شود؛ مخصوصن که به وسیله کمان و سگ اهلی مشخص شده است. این دو جزء، متعلق به دوران میان سنگی آسیاست که بر دوران میان سنگی شمال غربی اروپا حق تقدم دارد... ایران و مناطق مجاور آسیای جنوب غربی، به طور کلی منطقه ی اصلی دوران نوسنگی است، زیرا افراد آن از سواحل دریای مدیترانه تا سواحل دریای خزر و ماورای آن در حد وسیعی نسبت به سایر مکانها پراکنده شده اند. (انسان اولیه در ایران، ساندرلند، ترجمه:معصومه نور محمدی). "میکادو" باستانشناس ژاپنی که به چندین شهر و روستای ایران سفر کرده بود، می گوید: چیزی که برای من حتی از بزرگترین اکتشافات باستان شناسی و نمایاندن تمدن های کهن مهمتر جلوه کرد، پیدایش این فکر بود که نکند بر خلاف تمام نظریه هایی که تاکنون ابراز شده، تمدن اولیه از ایران به چین و ژاپن وبالاخره سایر ممالک جهان رفته باشد؟... در آخرین روزهای مطالعه وبررسی خود در "دیلمان" سرانجام به خودم این جرئت را دادم که بگویم من از مجموع این مطالعات به این نظریه رسیدم که تمدن قدیم از ایران، آن هم از دیلمان گیلان به سمت شرق یعنی هندوستان، تبت، چین و ژاپن و سپس به سایر نقاط دنیا نفوز کرده است. (مجله ی سپید و سیاه، شماره 34، ص 6). پرفسور"هولدن برگ" در پی بازدید خویش از ایران گفت: تمدن کهن این کشور چیزیست بسیار بزرگتر و عظیمتر از آنچه که مورخین،محققین،و مستشرقین گذشته برای ما نوشته اند.آثاری که ما در شهرهای بزرگ ایران مثل اسفهان، شوش و شیراز دیدیم اصولن مغایر با مطالبی است که مستشرقان و مورخان غربی در این زمینه نوشته اند. من با جرئت اعلام می کنم که هریک از آنها قسمتی از حقیقت را فدای اغراض شخصی و هدفهای نامعلوم کرده اند و به این دلیل لازم است یک بار دیگر تحقیقات بسیار وسیعی در شناخت تمدن این سرزمین انجام گیرد. (روزنامه کیهان، 28/10/1351 )

قهرمان جوان


کسی که قرار بود روزگاری وحدت بخش شرق شود، نه تنها الهام بخش بیشتر مورخان یونانی شد، بلکه موضوع مورد علاقه مورخانی قرار گرفت که بامر مورد پسند یونانیان یعنی تعلیم و تربیت اهمیت میدادند گزنفون در داستانی تاریخی به نقل سرگذشت کوروش جوان می پردازد و بر تاریخ نمادین شاهزاده جوانی تاکید میکند که منش و هوش او سرمشق ملل گوناگونی شده است. وی مینویسد: «کوروش چهره های بسیار زیبا داشت، روح او سرشار از انسانیت بود و به دانش عشق میورزید. چنان شیفته شرف و افتخار بود که همه گونه خطر را میپذیرفت تا شایسته ستایش شود. اینها صفات اخلاقی و جسمانی کوروش بودند که امروزه در میان ایرانیان سنت شده است.»
هرودوت درباره وی می گوید: «کوروش پادشاهی بود ساده و بلندهمت، جوانمرد و شجاع، با اتباع خود رفتاری مشفقانه و پدرانه داشت. بخشنده، مهربان، آداب دان ومردم نواز بود و چون همواره سعادت و صلاح مردمان خویش را میخواست مردمان وی را پدر مینامیدند.»
کوروش در زمان حیات پدرش، هنگامی که هنوز جوان بود بنا بر سنت بسیار کهن پارسها فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت او بدین گونه توانست آموخته های خود را درباره سازمان نظامی و بویژه سلاح جنگجویان را بمحک تجربه بیازماید.
کوروش از نوجوانی آیین پرستش خداوند را آموخت، خدایی که متعال بود. کوروش هنوز جوان بود که آموخت قدرت شاهی به اهورامزدا بستگی دارد، از آنرو که خدا سرور نظام جهان کمی از قدرت خود را به شاه عطا کرده است تا نظمی جهانی را ایجاد کند. بطور حتم کوروش هنگامی که رشد می کرد و بزرگ میشد و در همان زمانهایی که بشکار می رفت و فن جنگ را میآموخت و به افراد پیرامون خود فرمان میداد، احساس خوش رهایی بخش بودن را تجربه کرده بود... آری! کوروش هنگام سواری در دشتها و دره های پارس تربیت دینی یافت.

کودکی که شاه بازی میکند


آستیاگ برآن شد تا نوه اش را بنا بر خوابی که دیده بود نابود کند، در میان نزدیکانش سردارجوانی بنام هارپاگ بود که مناسبترین گزینه برای این کاربنظر می رسید. هارپاگ به دستور شاه کودک را از ماندانا گرفت به منزلش رفت و در حالی که میگریست دستور شاه را به زن خویش گفت، سردار جوان نیک میدانست که اجرای فرمان شاه بسیار خطرناک است چه وقتی شاه میمرد ماندانا جانشین پدرمی گشت و بی گمان بخاطر کشتن فرزندش به او پاداش نخواهد داد، هارپاگ برای رهایی از این موضوع چوپانی را مامور انجام این کار کرد . چوپان کودک را بخانه برد و دریافت بنا بتصادفی براستی الهی همسرش اسفاکو(بمعنی سگ ماده) فرزندی مرده بدنیا آورده. زن پس از آگاهی از ماموریت شوهرش تصمیم گرفت این کودک را جایگزین کودک خود کند. پس چوپان جسد کودک مرده را در سبد گذاشت و به کوهستان برد، چوپان نزد هارپاگ بازگشت و بدو گفت ماموریت را انجام داده است. 
ده سال گذشت کوروش نوجوان که شخصیت استواری یافته بود، در بازی کودکانه ای به پادشاهی انتخاب شد. یکی از کودکان که فرزند آرتمبار از بزرگان ماد بود- از فرمان کوروش سرپیچید و شاه کودکان فرمان داد تا او را تازیانه زدند. کودک نالان و خشمگین از این موضوع بنزد پدرش رفت، آرتمبار خشمگین شکایت نزد آستیاگ برد، آستیاگ فرمان داد شبان را بهمراه پسرش نزد وی ببرند. به کوروش گفت: ای غلامزاده، آیا تو نسبت به فرزند برترین نزدیکانم چنین رفتاری کرده ای؟ کوروش پاسخ داد: پادشاها آنچه درباره او کرده ام بهیچ روی کار خلافی نبود ما سرگرم بازی بودیم او هم یکی از ما بود آنها مرا به شاهی برگزیدند چون برای احراز آن مقام سزاوارترم پنداشتند همگی به فرمانم سر نهادند فقط او نافرمانی کرد بنابراین بسزای عمل خود رسید اگر باید مجازات شوم همین آن آماده ام.بنا برگفته هرودت آستیاگ بفراست دریافت که این باید پسر ماندانا باشد پس هارپاگ را خواست و او نیز صادقانه و با زیرکی همه چیز را گفت. 
آستیاگ خشمش را پنهان داشت و وانمود کرد او را بخشیده اما هرودت نقل میکند آستیاگ فرمان داد تا پسر هارپاگ را بکشند و از گوشت بدنش کباب و خورشتی آماده ساختند و بخورد پدر نگون بخت داد و بدینسان او را مجازات کرد.آستیاگ مغان را احضار نمود پس از مشورت فراوان پیشگویی گذشته خود را تایید کردند و گفتند چون کودک شاه شده پیشگوییشان به حقیقت پیوسته و جای هیچ نگرانی برای آستیاگ نیست. آستیاگ کوروش را نزد والدینش به پاس فرستاد در راه نگهبانان ماجرا را برای کوروش باز گفتند که چگونه پدربزرگش فرمان قتل او را داده بود.کوروش نزد والدینش از اسفاکو بسیار تمجید کرد و نام او پیوسته ورد زبانش بود این نام که معنی آن سگ ماده است برای والدین کوروش عجیب آمد، افسانه ای در میان پارسیان پیدا شد و شایع ساختند سگ ماده ای نوزاد را در کوهستان پیدا کرده و شیر داده است.

پیدایش هخامنشیان


آنشان، قلمرو کوچکی که بزرگی هخامنشیان از آنجا سرچشمه گرفت، منطقه ای کوهستانی بود که بر جلگه دلپذیر و بخشنده شوشان تسلط داشت و بواقع بر آن مسلط بود. مردمانی که در آنشان می زیستند گویی خود را برای تاریخ ذخیره کرده بودند و فضایل سخت کوشی و عادت به محرومیت را در خود پرورش میدادند این منطقه فقیر اما محفوظ حدود سال۷۰۰ق.م شاهد ورود قبایل کوچک آریایی از جمله قبایل پاسارگاد بود که نیاکان کوروش به آن تعلق داشتند، بیشتر آنها ضمن حفظ تماس با جلگه عیلام و شهر شوش، در دژهای خود جداگانه زندگی می کردند. اینان بزودی رهبران خود را شاه نامیدند. درسال ۷۰۰ پاسارگادها نجیب ترین فرد خود بنام هخامنش را به پادشاهی آنشان برگزیدند در کنار شاه شورایی پدید آمد که اعضای آن، نخبگان نظامی صاحبان املاک و افراد خانواده او بود. برای تشکیل ملت، گرد آوردن و متحدکردن یک قبیله در سرزمینی معین و اعلام پادشاهی کافی نبود. دوستان وفادار هخامنش اگر میخواستند با تمام نیروی بلند پروازانه خود وارد تاریخ شوند، نخست باید اعمال برجسته و نمونه‌ای انجام می دادند حرکتی بزرگ که افتخار تاسیس پادشاهی را به آنها بدهد.
هخامنش این را فهمید که برای ایجاد ملتی آزاد یا باید با قویترین شاهان زمان به مقابله برخیزد یا دست کم به کسانی ملحق شود که اقتدار نینوا را به چالش کشیده بودند. وقتی سناخریب تصمیم گرفت ایالت بابل این طغیانگر ابدی را سرکوب کند سر راه خود با اتحادیه ای از نیروهای عیلامی و بابلی روبرو شد که تمام متحدان خود از جمله پاسارگادها را به همراه داشتند. نبرد در هلولا(جلولا) در ساحل دجله رویداد و پیروزی سرانجام از آن شاه نینوا بود و او سپس عیلام را نیز اشغال کرد اما این بمعنای شکست پاسارگادها نبود، که به پناهگاه جاوید خود کوههای آنشان پناه بردند. در زمان اسرحدون (پادشاه آشور)، فرورتیش اتحادیه ای از قبایل اسکیت، کیمری و پارس ایجاد کرد که باعث شد آشوریها ماد را از نظر سیاسی به رسمیت بشناسند. مردی که در این زمان بر آنشان حکومت میکرد چیش پیش «پسر هخامنش» بود. شاه جوان که جانشین مستقیم بنیانگذار پادشاهی بود درگیر رویدادهایی شد که در واقع به نفع او بود .شورش مادها بر آشوریان به آن معنا بود که ملتی آریایی تبار که در میان کوههایی خشن محصور شده بود می توانست با ساکنان قدرتمند و ثروتمند دشتها رقابت کند. شگفت این بود که شکست فرورتیش همین احساس را در پارسها تقویت کرد. درست است که مادها مغلوب شده بودند ولی دلیل آن خیانت یک قوم آریایی تبار دیگر یعنی اسکیتها بود. این شکست به هر حال باعث شد دست نشاندگی پارسها نسبت به مادها تا حد زیادی کاهش یابد، اکنون برگ برنده سیاسی نظامی تازه ای در اختیار آنها قرار گرفته بود. چیش پیش از موقعیت استفاده کرده و با تسلط بر پارسواش و آنشان قلمرو خود را توسعه داد این سرزمین که در جنوب غربی سرزمین پاسارگادها گسترده شده بود اینک پس از شکست مادها اهمیتی بسیار یافته بود و وی میتوانست امیدوار باشد که نقش سیاسی مهمی پیدا خواهد کرد و سوارانش بزودی تمامی پارس را تسخیر کردند. چیش پیش در حین مرگ قلمرو خود را میان دو پسرش کوروش و آریارمن تقسیم کرد. کیاکسار(هوخشتره) نظر خوشی نسبت به تقسیم پارس نداشت چگونه میتوانست بپذیرد امپراطوریش با تقسیم پارس هماهنگ باشد؟ او در پی وحدت قبایل آریایی بود. درسال ۶۰۰ پادشاه ماد تصمیم به اتحاد دو قلمرو پارس تحت اقتدار پسر کوروش یکم کمبوجیه جوان وجاه طلب گرفت، پارسیان تحت حکومت کمبوجیه رفته رفته از اینکه دست نشانده مادها باشند ناراحت بودند.
در این زمان آستیاگ بر ماد فرمان میراند او غرق در تجمل و تن پروری بود در واقع وی آیینه ملت ماد بود که غرق در راحت طلبی و غرور بودند. آستیاگ فردی خودپسند، ترسو و خرافاتی بود که از سایه خود نیز میترسید پس دخترش ماندانا را برای خویش تهدیدی جدی میدانست، بنا بروایت مورخان یونانی او خواب دید که از شکم ماندانا درختی رویید که سراسر آسیا و جهان را در بر گرفت، این خواب وی را نیک ترساند و بنا به توصیه آگاهترین مغان که مادهای دیگر بسیار از آنها متنفر بودند تصمیم گرفت دختر خود را نه به یک ماد از شاهزادگان بلکه به یک دست نشانده که دور ازاکباتان بسرمیبرد، یعنی به کمبوجیه پادشاه آنشان که آستیاگ وی را بسیار پایین تر از مادها میدانست شوهر دهد. از نظر کمبوجیه این وصلت راه قدرت را هموار میکرد. اما شاه نادان از خواب دیدن دست نمیکشید این بار دید که از شکم ماندانا درخت تاکی رویید و سراسر آسیا را در بر گرفت و ماندانا در آنزمان باردار بود بنا به سفارش مغان شاه بیدرنگ دخترش را به دربار اکباتان فراخواند... نوزاد بدنیا آمد، نام پدر بزرگش کوراس را بر او نهادند که تلفظ پارسی باستان آن بود. یونانیان بعدها به او کوروس و یهودیان کوروش می گفتند که در زبانهای لاتینی سیروس خوانده میشد.

آریاییها و مادها


مهاجرتهای ادواری اقوام چادرنشین از استپهای آسیای مرکزی در سراسر هزاره دوم ادامه داشت. بین سالهای ۱۰۰۰-۱۱۰۰ ق.م گروههای کوچکی که خود را آریایی می‌دانستند به درون فلات ایران سرازیر شدند. نام ایران که بعدها به این سرزمین داده شد از کلمه آریانام به معنی سرزمین آرییاییها مشتق شده است در نیمه قرن نهم قبل از میلاد، دو قوم آریایی بطور کامل در ایران مستقر شده بودند: یکی مادها که بیشتر در شمال غرب ایران و در گرداگرد شهر اکباتان بودند و دیگری پارسوا یا پارسها که سرزمین عیلامی کهن فارس را اشغال کردند. از این دو گروه، مادها نخستین قومی بودند که در منطقه برتری سیاسی نظامی یافتند تا آنجا که تهدیدی برای امپراطوری آشور محسوب شدند. مادها از سواران تیرانداز استفاده می‌کردند و این گونه نبرد را از پدران خود، چادرنشینان استپهای آسیای مرکزی به ارث برده بودند، آنها بی باک بودند و از آشوریان ترسی نداشتند.
پادشاهی کیاکسار دوم (هوخشتره) این روند را سرعت بخشید بی‌گمان کلید پیروزی وی برنامه توسعه سازمان نظامی وی بود. وقتی وی اطمینان یافت که ارتش ماد بقدر کافی بزرگ و نیرومند شده، نقشه خود در مورد یورش به آشور را به اجرا گذارد با اینحال او جانب احتیاط را رها نکرد و در این راه با نبوپلسر پادشاه بابل که باندازه وی از آشوریان بیزار بود متحد شد.
حدود سال ۶۱۴ ق.م نیروهای متحد ماد و بابل به سرزمین آشور یورش بردند، شهرها را یکی پس از دیگری تسخیر کردند تا به نینوا رسیدند. ناحوم پیامبر بنی اسراییل سقوط خونین شهر را بدین گونه بیان می‌کند: ویران کننده در مقابل تو در میاید حصار را حفظ کن راه را دیده بانی کن، سپرها بسیارند مردان جنگی سرخ پوشیده‌اند ارابه‌ها و نیزه‌ها فراوان، دروازه گشوده شده است کاخ می‌سوزد، ملکه به اسیری برده می‌شود و کنیزانش سینه زنان ناله می‌کنند، خزاین را غارت می‌کنند. آواز تازیانه‌ها، جهیدن اسبان و تاختن ارابه‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شود. سواران یورش می‌آورند و شمشیرها براق و نیزه ها برانند تعداد کشتگان و زخمی ها را انتهایی نیست و لاشه ها بر روی هم میافتند. (عهد عتیق) مادها و بابلیان سرزمین آشور را بین خود قسمت کردند و تا مدتی بین خود به همزیستی پرداختند. پسر نبوپلسر که نبوکدنصر دوم نام داشت در سال ۶۰۵ ق.م جانشین پدر شد و از طریق ازدواج با یک شاهزاده مادی بنام آمیتیس به تحکیم اتحاد بین ماد و بابل کمک کرد به خاطر همین شاهزاده مادی بود که وی باغهای معلق مشهور بابل را بنا نهاد. کیاکسار پس از اتحاد با بابلیان همچون سایر فاتحین آهنگ فتح سایر سرزمینها را کرد و در این میان لیدی ثروتمند، که بر بخش وسیعی از آسیای صغیر تسلط داشت نظر وی را جلب کرد و در سال ۵۸۹ ق.م لیدی را مورد حمله قرار داد آلیتاس پادشاه لیدی با سپاهی گران به مقابله برخواست و بنا بر نوشته هرودت جنگ تا پنج سال ادامه یافت که طی آن، گاه لیدیاییها و گاه مادها به پیروزی دست یافتند، اما آنچه سبب خاتمه جنگ شد نه دلیل انسانی که یک حادثه طبیعی بود. در یکی از بزرگترین رویدادهای طبیعی تاریخ در روز ۷ خرداد سال۵۸۵ ق.م در اوج نبرد یک خورشید گرفتگی کامل اتفاق افتاد، کیاکسار با اعتقاد به اینکه این تاریکی در نیمروز نمایانگر طالع بد یمنی است، جنگ را متوقف، صلح کرده و سپاهیان خود را از لیدی خارج کرد و هرگز به آنجا بازنگشت او یکسال بعد درگذشت. در واقع او درست فکر کرده بود این کسوف طالع بد یمنی نه تنها برای مادها بلکه برای لیدی و بابل نیز بود چه نبوپلسر در آخرین روزهای زندگیش بر فراز برج بابل پیش بینی کرده بود که: قاطری پارسی می آید و به کمک خدایان خود شما بندگی را بر شما تحمیل خواهدکرد. پارسها به گونه‌ای بهت آور به مرحله بزرگی از تاریخ گام می‌نهادند.