آبها سر بالا رفتند



کروزوس مغرورانه سواران خویش را بصف کرد وی بقدرت سپاهش میبالید و گمان میکرد ارتش ایران را شکست خواهد داد.برای کوروش تنها موضوع مهم این بود که در دام کروزوس نیفتد٬نتیجه نبرد میان سواران روشن نبود کوروش بنا به پیشنهاد هارپاگ تمام شتران اردوگاه را گردآورد و در حالی که جنگجویانی بی باک بر آنها نشسته بودند آنان را بمیدان نبرد گسیل داشت هرودوت درباره اینکار کوروش مینویسد: ((سبب روبرو کردن سواره نظام دشمن با شترها بر انگیختن ترس غریزی اسب از شتر است.هیچ اسبی طاقت دیدن یا استشمام بوی شتر را ندارد.)) و گزونفون در مورد نبرد اضاقه میکند: (( اسبان حتی از فاصله دور تحمل دیدن شتران را ندارند؛ عده ای از آنها دیوانه وار پا به فرار گذاشتند و دسته ای دیگر رم کردند ٬روی دو پا بلند شدند سوارانشان را بزمین زدند .این تا ثیر طبیعی شتر بر روی اسب است.))


اما سواران لیدی دست از پیکار نکشیدند و با وجودی که از اسبهایشان سرنگون شده بودند دلیرانه با شمشیر به نبرد ادامه دادند پس از ساعتها نبرد در حالیکه هر دو طرف تلفات زیادی داده بودند سپاه لیدی و متحدانش پیکار کنان بداخل دیوار گرد شهر پناه بردند.اینک کوروش چاره ای جز محاصره شهر نداشت ٬مگر نه اینکه دیوار شهر نفوذ ناپذیر بود ودر اینباره افسانه ای نیز وجودداشت مبنی بر اینکه یک شیر از دیوارها محافظت میکند٬ کوروش نیک میدانست که سیاست انتظار چه مخاطراتی در پیش دارد زمان برای وی بسیار مهم بود لذا تصمیم به حمله گرفت ولی اینکار را با درایت انجام داد به ارتش ایران گفت به اولین کسی که راهی بدرون دیوارها پیدا کند جایزه خواهد داد .تلاش عده ای از سربازان و فرماندهان در اینباره بی ثمر ماند تا اینکه سربازی از قبیله مارد (یکی از قبایل ماد) که هیرویید س نام داشت٬ چشمش بمنظره جالبی افتاد . در یک نقطه از حصار شهر بدلیل وجود صخره ای غیر قابل نفوذ نگهبانی گمارده نشده بود.هروییدس مشاهده کرد که که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از سرش به پایین صخره افتاد و او بزحمت پایین آمد ٬کلاهش را برداشت و از کوره راهی دوباره بالا رفت هیروییدس چند تن از دوستانش را که برای جایزه بطمع افتاده بودند را تشویق کرد تا از آِن کوره راه بالا بروند ٬کوروش همان زمان از موضوع با خبر شد هیروییدس را پاداش داد و عده ای از سپاهیان را بدانجا فرستاد ارتش ایران از بارو گذشت و نیروی لیدی را غافلگیر کرد ارتش ایران کاخ سلطنتی و بخش بزرگی از شهر را اشغال کنند .
کروزوس بمعبد پناه برد با این امید که بتواند آنجا مقاومت کند برغم دلاوری محافظانش ناچار به تسلیم شد و در خواست کرد او را قبنزد فاتح جوان ببرند. آری آبها سربالا رفتند و امپراطوری بزرگی ویران شد این پیشگویی پیتی بود اکنون کروزوس تعبیر آن را دانست

0 نظرات:

ارسال یک نظر

با سپاس از توجه شما
۱- خواهشمندم نظرهایتان را به فارسی بنویسید
۲- برای نمایش درست آدرس وبلاگ‌تان، "//:http" را هم بنویسید
۳- با خبرنامه به ما بپیوندید