نامی جاودان


کمبوجیه جنازه پدر را با خود به پاسارگاد آورد و در آرا مگاهی ساده بخاک سپرد هرودوت در مورد مرگ کوروش مینویسد که ماساگتها سر وی را از بدن جدا کرده و بنزد تومیریس بردند و او سر کوروش را در ظرفی از خون فرو برده است ٬نمیتوان این سخن را درست دانست چرا که کمبوجیه بدن کوروش را بطور کامل در میدان نبرد یافته و با خود برده بود٬هرودوت هرچند خود ستایشگر کوروش بود اما نباید از یاد برد که وی یونانی است و در زمان وی یونانیان با ایرانیان دشمن بودند.
هرودوت در ستایش از کوروش مینویسد:کوروش پادشاهی بود ساده زیست٬بلند همت ٬جوانمرد و شجاع .با مردم خویش رفتاری پدرانه داشت و ایرانیان او را پدر صدا میکردند .بسیار بخشنده ٬مهربان و آداب دان بود و همواره خیر و نیکی مردم خویش را میخواست.
دیودوروس سیسیلی مینویسد:کورش از حیث کفایت٬ شجاعت٬بخشندگی و خصال نیکو سرآمد معاصرین خود بود همان قدر که در برابر دشمن شجاعت نشان میداد با مردمانش مهربان بود.
افلاطون درباره کوروش میگوید:کوروش سرداری بزرگ و رهبری عالی برای مردمش بود در زمان او ایرانیان فرمانروای ملل بسیاری شدند وی بتمام مردمش آزادی بخشید و همین دلهای بسیاری را بوی نزدیک کرد بگونه ای که سربازانش حاضر بودند بخاطر وی به هر مخاطره ای دست بزنند ٬به نصیحت احترام میگذاشت و هر کسی را که پندی بوی میداد پاداش میداد و گرامی میشمرد نسبت به کسی حسادت نداشت بهمین دلیل به خردمندان اجازه داده بود خرد وتجربه خویش را نشان دهند و کشور پهناور او رونق و رفاهی شگرف داشت.
از مورخین معاصر نیز سر پرسی سایکس خویش را مفتخر میداند که قبر کوروش را زیارت کرده و آرامگاه کوروش را مقدس ترین مکان برای آرییاییان میداند.
یهودیان نیز وی را مقدس و ناجی خویش میداند ودر تورات در کتاب اشعیای نبی وی را ناجی فرستاده خداوند و کسی که آزاد کننده ملتهاست ذکر شده است .که چوپانی فرستاده خداست تا قومش را بسرزمین موعودشان ببرد. در قران مجید نیز کوروش بنام ذوالقرنین ذکر شده که قوانین الهی را جاری کرده و خداوند به وی دانش و عزت عطا کرده است .
کوروش اصلی در پادشاهی خویش بنا گذارد که تا به امروز بی نظیر است او آزادی ادیان و ملتها را برسمیت شناخت .گویند وصیت کرده بود تا پیکرش را نسوزانند بلکه انرا دفن کنند تا با خاک ایران بپیوندد .شاه بزرگ از درون خاکی که در آن مدفون است پیام میدهد که هیچکس خود را با وی برابر نپندارد بو او را از آنچه برای  همیشه به آن تعلق دارد یعنی ایران جدا نسازددرون مقبره اش نوشته شده:(( ای انسان هرکه هستی و از هر کجا که آمده ای ٬زیرا میدانم خواهی آمد٬این منم کوروش که این شاهنشاهی را برای پارسها بنا کردم پس بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر.))
نامش جاوید و روحش در آرامش باد

آخرین نبرد



این رخدادها سبب شد تا سرانجام دو سپاه رودر روی یکدیگر صف بکشند دو ارتش آریایی ٬یکی تمدنی نوین و رو به جلو که در سایه آموزه های زرتشت یکتا پرست بود و به سجایای اخلاقی احترام وافر میگذاشت و پادشاهی بر آن حکومت میکرد که زبانزد و الگوی بزرگواری و بخشش بود و یهودیان او را ناجی خویش میدانستند ٬نامش در کتابهای مقدس یهودیان هم ردیف نام پیامبران بود و مورد احترام همه حتی دشمنانش بود.در سوی دیگر چهره وحشی و درنده خو که تنها غارت و درنده خویی را میدانستند نفس این نبرد را نمیتوان به سخنان گزافه گوی یونانی هرودوت مستند دانست چه این سرزمینها در گذشته بدست کوروش تسخیر شده بودند و ماساگتها قومی وحشی و بیابانگرد بودند که همواره بمرزهای شاهنشاهی تجاوز میکردند ٬و نزدیک به یقین همین شبیخونها دلیل لشگرکشی پادشاه ایران به آن مناطق بوده است نه میل به کشور گشایی آنهم در سرزمینی که هیچ چیز جالبی برای این فاتح آریایی نداشت ٬چون نیاکان کوروش قرنها پیش از همان سرزمینها به ایران پناه آورده بودند پس آن سرزمین چیز جالبی برای ایرانیان نداشت ٬ و اینک پادشاه ایران برای تامین امنیت ساکنان مناطق مرزی با دشمنی سهمگین رودر رو شده بود .
دو لشگر بهم تاختند و جنگی مهیب در گرفت آنچنان مهیب که بنا بر گفته هرودوت هیچگاه در تاریخ باستان نبردی به این شدت٬خشونت و خونریزی دیده نشده است .دو لشگر ابتدا در برابر هم به پرتاب تیر پرداختند و پس از اینکه تیردانها خالی شد کار به جنگ تن به تن و هراس انگیزی کشید که در خشونت بی سابقه بود. این نبرد تا مدتی ادامه یافت بی آنکه نتیجه نبرد معلوم باشد تا اینکه سرنوشت کار خود را کرد ٬در صفوف ایرانیان آثار خستگی نمایان گشت ٬خود کوروش نیز خسته و فرسوده شده بود .رفته رفته ماساگتها بر شدت حملات خویش افزودند کم کم اثرات شکست در ارتش ایران نمایان شد تنها گارد جاویدان که نگاهبانان شاه بودند با دلاوری میجنگیدند شامگاه بود و آسمان رو به تیرگی میرفت افراد اندکی در ارتش ایران یارای ایستادن را داشتند و...پیکار تمام شده بود ارتش فاتح جهان نخستین شکست را پذیرا شده بود.
در تاریکی شب کمبوجیه با چند تن از افراد گارد شاهنشاهی در جستجوی جسد پدر آمد ٬آری شهریار ایران در دشواری نبرد نیز میدان کارزار را ترک نکرده بود و دلیرانه جنگیده و کشته شده بود ٬وحشیان جشن پیروزی گرفته بودند همان شب در سیاهی مطلق کمبوجیه و باقیمانده ارتش ایران بهمراه جسد کوروش از رود جیهون گذشتند .ارتش قدرتمندی که تا آنروز شکست نخورده بود اینک جسد پادشاهی را حمل میکرد که پی به حقیقت قدرت راستین برده بود ٬بزرگمردی که فهمیده بوداربابان سرنوشت انسان تنها از انگیزه ها یا حسن نیت پیروی نمی کنند بلکه ملزم به آزاد سازی ملل و اقوام هستند ٬ و اگر شاه بر فراز انسانها قرار دارد برای آن است که نگرانی آنان را از ناشناخته ها تسکین داده و رفاه و آزادی را برایشان بارمغان بیاورد .اینکه کوروش در میدان نبرد کشته شد چندان عجیب وشگفت آور نبود .سرانجام هرکسی مرگ است شکست اگرچه برای ارتش ایران و شاهنشاهی تلخ و از دست دادن پادشاه دردناک بود اما اهمیت چندانی نداشت چون امپراطوری در اوج قدرت بود و ایران به حیات خود ادامه میداد.

نبردی سخت


اینک کوروش در قلب سرزمین آریاییان بود و در پی نبرد با هم نژادان وحشی خویش آنان که هنوز بدوی زندگی میکردند و در پی چراگاهها بودند٬ کوروش در سواحل رود آمودریا(جیحون) اردو زد . فوج مهندسان ارتش ایران خستگی ناپذیر کار میکردند تا پل قایقی را بسازند و ارتش ایران نیز آماده میشد تا از پل گذشته و سپاه تومیریس را در هم بکوبند ٬پلهای زیادی به آب انداخته شد و هیچ کس تردیدی نداشت که این ارتش کارآزموده و فاتح جهان  بزودی  ارتش تومیریس مغرور را در هم خواهند کوبید این وحشت به تومیریس رسید و او پیکی بسوی کوروش فرستاد هرودت در باره این نامه و متن آن مینویسد: ای پادشاه مادها تو را اندرز میدهم که از اینکار دست برداری چون بهیچ روی جای اطمینان و یقین نیست که کار تو سرانجام خوبی داشته باشد به فرمانروایی بر قوم و ملت خود راضی باش و سلطنت مرا نیز بر قوم خودم روا دار . افسوس میدانم که حرف مرا نخواهی شنید چون به آنچه کمتر از همه چیز توجه داری زندگی در صلح وصفاست .پس از من بشنو اگر قصد نبرد با ماساگتها را داری  از این کار دشوار پل سازی دست بردار .لشگر من تا مسافت سه روزه از رودخانه عقب نشینی خواهد کرد پس تو پیش بیا یا اگر میخواهی تو این میزان برگرد تا ما به پیشوازت آییم .
نخستین واکنش کوروش مشورت با سرداران و فرماندگان ارتش بود ٬کوروش پیشنهاد فرماندگان ارتش را پذیرفت که بهتر است دشمن را بخارج ار سرزمین خودش کشاند ٬اما کرزوس نظر دیگری داشت و گفت: بعقیده من اگر بگذارید دشمن به اینطرف رودخانه بیاید ٬این خطر پیش خواهد آمد که در صورت شکست نه تنها در میدان جنگ عرصه بر تو تنگ میشود بلکه کار امپراطوریت نیز لنگ خواهد شد .چون اگر ماساگتها پیروز شوند از پیشروی باز نخواهند ایستاد و تمامی ایران را مورد تاخت و تاز قرار خواهند داد و بر عکس اگر تو پیروز گردی چون در خاک خود پیروز شده ای این امر برایت نتیجه اندکی خواهد داشت بهتر است تو قدم در خاک دشمن گذاری و آنان را نابود کنی چون این مقایسه ایست که من میان کار تو و آنها انجام میدهم چنانچه میبینی اگر تو در نگ پیروز گردی قلب سرزمیت تومیریس را هدف گرفته ای پس اندرز من آن است که از رود عبور کن و سپس با روشهای جنگی بر آنان چیره شوی. کوروش با این دلیل موافقت کرد .در نخستین شب ورود کوروش خواب نگران کننده ای دید.او در خواب پسر هیستاسپ٬داریوش را دید که دو بال دارد و یک بالش بر آسیا و بال دیگرش بر اروپا سایه انداخته است .کوروش به این نتیجه رسید که جوان پارسی مشغول دسیسه بر ضد اوست پس به عیستاسپ دستور داد که فورا به پارس رفته و داریوش را برای بازرسی بنزد وی بیاورد .هیستاسپ قبل از عزیمت با نهایت ادب به پادشاهش گفت: پادشاها٬به خداوند سوگند که هیچ فرد پارسی بر ضد تو دسیسه نخواهد کرد و اگر کسی چنین اندیشه کند ٬کاش مرده باد . چگونه این امکان دارد تو مردم پارس را آزاد ساختی و آنان را ترقی دادی با وجود این اگر در خواب دیده باشی که فرزند من بر ضد تو خیال خیانت دارد من او را با کمال میل تقدیم پیشگاهت می کنم تا هر آنچه فرمان همایونی است درباره اش انجام شود.
پس کوروش با خیالی آسوده راهی نبرد شد پس از سه روز حرکت در خاک دشمن ٬بنا بر توصیه کرزوس دامی برای دشمن نهاد ٬او بزمی بر پا کرد که در آن خوراک و شراب فراوانی آماده شده بود و خود با ارتش در فاصله کمی استقرار یافت .ماساگتها در دام افتادند وبه قتل وعام چند ایرانی حاضر در ضیافت پرداختند و تمامی شب را در رویای پیروزی کامل بر کوروش٬به فرماندهی اسپارگاپیس پسر تومیریس جشن گرفتند ٬اما چند ساعت بعد در سپیده دم ارتش شاهنشاه ایران بر آنان تاختند و همه را از دم تیغ گذراندند و اسپارگاپیس را اسیر کردند .این  امر باعث خشم فراوان تومیریس گشت و به کوروش پیشنهاد داد که پسرش را آزاد وبه سرزمین خویش باز گردد ٬تومیریس در نامه نقش باده را در دستگیری پسرش به کوروش یادآور شده بود : ای کوروش تشنه به خون ٬به آنچه روی داده است مغرور نشو ٬اگر توانسته ای بر پسرم پیروز گردی به کمک شراب است که خودت را هم دیوانه میکند و به کمک چنین زهری با حیله و نیرنگ و نه در پیکار بر پسرم پیروز شدی اکنون اندرز مرا بشنو پسرم را بمن بازده و راه کشورت را در پیش گیر.
این سخنان از سوی ملکه قومی کوه نشین و وحشی برای کوروش گران آمد زیرا وی همواره آب مینوشید و ارتش را نیز از نوشیدن شراب بر حذر میداشت ٬ با اینحال کوروش آماده نبرد میشد در همین زمان اسپارگاپیس از مستی خارج شد از کوروش درخواست کرد تا او را آزاد کند و زنجیر هایش را باز کند .کوروش بنا بر همان روحیات بخشندگی اش این درخواست را قبول کرد.اما فرزند تومیریس تا آزاد شد خود را کشت و این امر باعث اندوه شدید کوروش و خشم تومیریس گشت.