بخشی از پیشگفتار کتاب ایران بزرگ



نپندارم بود زیباتر از سرباز ایرانی
که او فرزند ایران است وسرو ناز ایرانی
به زیر پرچم سبز و سفیدو سرخ می خواند
سرود مهر میهن، مرغ خوش آواز ایرانی
تو ای سرباز، بادا دشمنت خوار و سرافکنده
که بودی در همه ادوار، سرافراز ایرانی
به سویت دم به دم، فریاد از دریا زند بحرین
سرانجامش همان است آنکه بود آغاز ایرانی
ز ترکستان وتاجیک.اوستان بر تو رسد پیغام
به داد من برس سرباز یکه تاز ایرانی
بلوچستان و افغان را ز ایرانت جدا کردند
نگوید هیچ کس قفقاز را قفقاز ایرانی
(استاد رسام ارژنگی)



سخن از سرزمینی است که ریشه در ژرفای تاریخ دارد و سر به آسمان استوره ها می ساید؛ مرزی پرگهر که نام ایران را زمزمه می کند. ایران زمین که سرگذشتی شگفت انگیز در سینه دارد، خاستگاه نخستین هاست: از کشاورزی و کوزه گری گرفته تا فلزکاری و بناسازی؛ از خط و نگارش گرفته تا پیکره پردازی و نگارگری؛ و چه خوش گفته اند که: هنر نزد ایرانیان است و بس. اگر پویشها و کوششهای مردمان ایرانی نبود، جهان همواره در تاریکی تاریخ فرو می ماند و از فروغ فرهنگ بی بهره می گشت. برای ارج گزاری به رنجهای گرانبار نیاکان بایسته است بدانیم آنان که بوده اند، کجا میزیستند و چه دستاوردهایی داشتند؟ اگرچه پیدایش انسان از یک میلیون سال فراتر میرود اما سرگذشت او را بیش از ده هزار سال نتوانسته اند آنگونه که باید، دنبال کنند. پس از پایان واپسین دوران یخبندان و سرآغاز تاریخ نوین بشری که از دوازده هزار سال تا کنون ادامه داشته، ایران و ایرانیان یکسره به آبادانی و بنیاد تمدنهای گوناگون و فروزش فرهنگ های فراوان پرداخته اند. ایران نه تنها به گواه باستان شناسی، بلکه به گزارش تاریخ های استوره ای و رسمی، کهنترین کشور جهان به شمار میرود. اوستا، وداها، تورات، خداینامه ها، مورخان دوره ی اسلامی، و پژوهشگران بی طرف، همگی تاریخ تمدن را از ایران آغاز می کنند. "رابرت ویزون" می نویسد که سرآغاز تاریخ ایران تا پانزده هزار سال به عقب میرود. "کرونین" تمدن ایران را از اهرام مصر کهنتر می داند. پرفسور "اسمیت" می گوید که ایرانیان بی گمان نخستین آموزگاران جهان بوده اند و آنچه مردم دیگر دارند از ایرانیان آموخته اند.(ایران در پس پرده تاریخ، ص 13) وزنه ی منشاء انسان اولیه در آسیا سنگینتر از اروپا و آفریقاست... بقایای اسکلت های عصر پارینه سنگی در غار هوتو (بهشهر) متعلق به اواخر عصر پارینه سنگی است، اما از جهت رابطه انسان با صنعت، به دوران میان سنگی مربوط می شود؛ مخصوصن که به وسیله کمان و سگ اهلی مشخص شده است. این دو جزء، متعلق به دوران میان سنگی آسیاست که بر دوران میان سنگی شمال غربی اروپا حق تقدم دارد... ایران و مناطق مجاور آسیای جنوب غربی، به طور کلی منطقه ی اصلی دوران نوسنگی است، زیرا افراد آن از سواحل دریای مدیترانه تا سواحل دریای خزر و ماورای آن در حد وسیعی نسبت به سایر مکانها پراکنده شده اند. (انسان اولیه در ایران، ساندرلند، ترجمه:معصومه نور محمدی). "میکادو" باستانشناس ژاپنی که به چندین شهر و روستای ایران سفر کرده بود، می گوید: چیزی که برای من حتی از بزرگترین اکتشافات باستان شناسی و نمایاندن تمدن های کهن مهمتر جلوه کرد، پیدایش این فکر بود که نکند بر خلاف تمام نظریه هایی که تاکنون ابراز شده، تمدن اولیه از ایران به چین و ژاپن وبالاخره سایر ممالک جهان رفته باشد؟... در آخرین روزهای مطالعه وبررسی خود در "دیلمان" سرانجام به خودم این جرئت را دادم که بگویم من از مجموع این مطالعات به این نظریه رسیدم که تمدن قدیم از ایران، آن هم از دیلمان گیلان به سمت شرق یعنی هندوستان، تبت، چین و ژاپن و سپس به سایر نقاط دنیا نفوز کرده است. (مجله ی سپید و سیاه، شماره 34، ص 6). پرفسور"هولدن برگ" در پی بازدید خویش از ایران گفت: تمدن کهن این کشور چیزیست بسیار بزرگتر و عظیمتر از آنچه که مورخین،محققین،و مستشرقین گذشته برای ما نوشته اند.آثاری که ما در شهرهای بزرگ ایران مثل اسفهان، شوش و شیراز دیدیم اصولن مغایر با مطالبی است که مستشرقان و مورخان غربی در این زمینه نوشته اند. من با جرئت اعلام می کنم که هریک از آنها قسمتی از حقیقت را فدای اغراض شخصی و هدفهای نامعلوم کرده اند و به این دلیل لازم است یک بار دیگر تحقیقات بسیار وسیعی در شناخت تمدن این سرزمین انجام گیرد. (روزنامه کیهان، 28/10/1351 )

قهرمان جوان


کسی که قرار بود روزگاری وحدت بخش شرق شود، نه تنها الهام بخش بیشتر مورخان یونانی شد، بلکه موضوع مورد علاقه مورخانی قرار گرفت که بامر مورد پسند یونانیان یعنی تعلیم و تربیت اهمیت میدادند گزنفون در داستانی تاریخی به نقل سرگذشت کوروش جوان می پردازد و بر تاریخ نمادین شاهزاده جوانی تاکید میکند که منش و هوش او سرمشق ملل گوناگونی شده است. وی مینویسد: «کوروش چهره های بسیار زیبا داشت، روح او سرشار از انسانیت بود و به دانش عشق میورزید. چنان شیفته شرف و افتخار بود که همه گونه خطر را میپذیرفت تا شایسته ستایش شود. اینها صفات اخلاقی و جسمانی کوروش بودند که امروزه در میان ایرانیان سنت شده است.»
هرودوت درباره وی می گوید: «کوروش پادشاهی بود ساده و بلندهمت، جوانمرد و شجاع، با اتباع خود رفتاری مشفقانه و پدرانه داشت. بخشنده، مهربان، آداب دان ومردم نواز بود و چون همواره سعادت و صلاح مردمان خویش را میخواست مردمان وی را پدر مینامیدند.»
کوروش در زمان حیات پدرش، هنگامی که هنوز جوان بود بنا بر سنت بسیار کهن پارسها فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت او بدین گونه توانست آموخته های خود را درباره سازمان نظامی و بویژه سلاح جنگجویان را بمحک تجربه بیازماید.
کوروش از نوجوانی آیین پرستش خداوند را آموخت، خدایی که متعال بود. کوروش هنوز جوان بود که آموخت قدرت شاهی به اهورامزدا بستگی دارد، از آنرو که خدا سرور نظام جهان کمی از قدرت خود را به شاه عطا کرده است تا نظمی جهانی را ایجاد کند. بطور حتم کوروش هنگامی که رشد می کرد و بزرگ میشد و در همان زمانهایی که بشکار می رفت و فن جنگ را میآموخت و به افراد پیرامون خود فرمان میداد، احساس خوش رهایی بخش بودن را تجربه کرده بود... آری! کوروش هنگام سواری در دشتها و دره های پارس تربیت دینی یافت.

کودکی که شاه بازی میکند


آستیاگ برآن شد تا نوه اش را بنا بر خوابی که دیده بود نابود کند، در میان نزدیکانش سردارجوانی بنام هارپاگ بود که مناسبترین گزینه برای این کاربنظر می رسید. هارپاگ به دستور شاه کودک را از ماندانا گرفت به منزلش رفت و در حالی که میگریست دستور شاه را به زن خویش گفت، سردار جوان نیک میدانست که اجرای فرمان شاه بسیار خطرناک است چه وقتی شاه میمرد ماندانا جانشین پدرمی گشت و بی گمان بخاطر کشتن فرزندش به او پاداش نخواهد داد، هارپاگ برای رهایی از این موضوع چوپانی را مامور انجام این کار کرد . چوپان کودک را بخانه برد و دریافت بنا بتصادفی براستی الهی همسرش اسفاکو(بمعنی سگ ماده) فرزندی مرده بدنیا آورده. زن پس از آگاهی از ماموریت شوهرش تصمیم گرفت این کودک را جایگزین کودک خود کند. پس چوپان جسد کودک مرده را در سبد گذاشت و به کوهستان برد، چوپان نزد هارپاگ بازگشت و بدو گفت ماموریت را انجام داده است. 
ده سال گذشت کوروش نوجوان که شخصیت استواری یافته بود، در بازی کودکانه ای به پادشاهی انتخاب شد. یکی از کودکان که فرزند آرتمبار از بزرگان ماد بود- از فرمان کوروش سرپیچید و شاه کودکان فرمان داد تا او را تازیانه زدند. کودک نالان و خشمگین از این موضوع بنزد پدرش رفت، آرتمبار خشمگین شکایت نزد آستیاگ برد، آستیاگ فرمان داد شبان را بهمراه پسرش نزد وی ببرند. به کوروش گفت: ای غلامزاده، آیا تو نسبت به فرزند برترین نزدیکانم چنین رفتاری کرده ای؟ کوروش پاسخ داد: پادشاها آنچه درباره او کرده ام بهیچ روی کار خلافی نبود ما سرگرم بازی بودیم او هم یکی از ما بود آنها مرا به شاهی برگزیدند چون برای احراز آن مقام سزاوارترم پنداشتند همگی به فرمانم سر نهادند فقط او نافرمانی کرد بنابراین بسزای عمل خود رسید اگر باید مجازات شوم همین آن آماده ام.بنا برگفته هرودت آستیاگ بفراست دریافت که این باید پسر ماندانا باشد پس هارپاگ را خواست و او نیز صادقانه و با زیرکی همه چیز را گفت. 
آستیاگ خشمش را پنهان داشت و وانمود کرد او را بخشیده اما هرودت نقل میکند آستیاگ فرمان داد تا پسر هارپاگ را بکشند و از گوشت بدنش کباب و خورشتی آماده ساختند و بخورد پدر نگون بخت داد و بدینسان او را مجازات کرد.آستیاگ مغان را احضار نمود پس از مشورت فراوان پیشگویی گذشته خود را تایید کردند و گفتند چون کودک شاه شده پیشگوییشان به حقیقت پیوسته و جای هیچ نگرانی برای آستیاگ نیست. آستیاگ کوروش را نزد والدینش به پاس فرستاد در راه نگهبانان ماجرا را برای کوروش باز گفتند که چگونه پدربزرگش فرمان قتل او را داده بود.کوروش نزد والدینش از اسفاکو بسیار تمجید کرد و نام او پیوسته ورد زبانش بود این نام که معنی آن سگ ماده است برای والدین کوروش عجیب آمد، افسانه ای در میان پارسیان پیدا شد و شایع ساختند سگ ماده ای نوزاد را در کوهستان پیدا کرده و شیر داده است.