پیدایش هخامنشیان


آنشان، قلمرو کوچکی که بزرگی هخامنشیان از آنجا سرچشمه گرفت، منطقه ای کوهستانی بود که بر جلگه دلپذیر و بخشنده شوشان تسلط داشت و بواقع بر آن مسلط بود. مردمانی که در آنشان می زیستند گویی خود را برای تاریخ ذخیره کرده بودند و فضایل سخت کوشی و عادت به محرومیت را در خود پرورش میدادند این منطقه فقیر اما محفوظ حدود سال۷۰۰ق.م شاهد ورود قبایل کوچک آریایی از جمله قبایل پاسارگاد بود که نیاکان کوروش به آن تعلق داشتند، بیشتر آنها ضمن حفظ تماس با جلگه عیلام و شهر شوش، در دژهای خود جداگانه زندگی می کردند. اینان بزودی رهبران خود را شاه نامیدند. درسال ۷۰۰ پاسارگادها نجیب ترین فرد خود بنام هخامنش را به پادشاهی آنشان برگزیدند در کنار شاه شورایی پدید آمد که اعضای آن، نخبگان نظامی صاحبان املاک و افراد خانواده او بود. برای تشکیل ملت، گرد آوردن و متحدکردن یک قبیله در سرزمینی معین و اعلام پادشاهی کافی نبود. دوستان وفادار هخامنش اگر میخواستند با تمام نیروی بلند پروازانه خود وارد تاریخ شوند، نخست باید اعمال برجسته و نمونه‌ای انجام می دادند حرکتی بزرگ که افتخار تاسیس پادشاهی را به آنها بدهد.
هخامنش این را فهمید که برای ایجاد ملتی آزاد یا باید با قویترین شاهان زمان به مقابله برخیزد یا دست کم به کسانی ملحق شود که اقتدار نینوا را به چالش کشیده بودند. وقتی سناخریب تصمیم گرفت ایالت بابل این طغیانگر ابدی را سرکوب کند سر راه خود با اتحادیه ای از نیروهای عیلامی و بابلی روبرو شد که تمام متحدان خود از جمله پاسارگادها را به همراه داشتند. نبرد در هلولا(جلولا) در ساحل دجله رویداد و پیروزی سرانجام از آن شاه نینوا بود و او سپس عیلام را نیز اشغال کرد اما این بمعنای شکست پاسارگادها نبود، که به پناهگاه جاوید خود کوههای آنشان پناه بردند. در زمان اسرحدون (پادشاه آشور)، فرورتیش اتحادیه ای از قبایل اسکیت، کیمری و پارس ایجاد کرد که باعث شد آشوریها ماد را از نظر سیاسی به رسمیت بشناسند. مردی که در این زمان بر آنشان حکومت میکرد چیش پیش «پسر هخامنش» بود. شاه جوان که جانشین مستقیم بنیانگذار پادشاهی بود درگیر رویدادهایی شد که در واقع به نفع او بود .شورش مادها بر آشوریان به آن معنا بود که ملتی آریایی تبار که در میان کوههایی خشن محصور شده بود می توانست با ساکنان قدرتمند و ثروتمند دشتها رقابت کند. شگفت این بود که شکست فرورتیش همین احساس را در پارسها تقویت کرد. درست است که مادها مغلوب شده بودند ولی دلیل آن خیانت یک قوم آریایی تبار دیگر یعنی اسکیتها بود. این شکست به هر حال باعث شد دست نشاندگی پارسها نسبت به مادها تا حد زیادی کاهش یابد، اکنون برگ برنده سیاسی نظامی تازه ای در اختیار آنها قرار گرفته بود. چیش پیش از موقعیت استفاده کرده و با تسلط بر پارسواش و آنشان قلمرو خود را توسعه داد این سرزمین که در جنوب غربی سرزمین پاسارگادها گسترده شده بود اینک پس از شکست مادها اهمیتی بسیار یافته بود و وی میتوانست امیدوار باشد که نقش سیاسی مهمی پیدا خواهد کرد و سوارانش بزودی تمامی پارس را تسخیر کردند. چیش پیش در حین مرگ قلمرو خود را میان دو پسرش کوروش و آریارمن تقسیم کرد. کیاکسار(هوخشتره) نظر خوشی نسبت به تقسیم پارس نداشت چگونه میتوانست بپذیرد امپراطوریش با تقسیم پارس هماهنگ باشد؟ او در پی وحدت قبایل آریایی بود. درسال ۶۰۰ پادشاه ماد تصمیم به اتحاد دو قلمرو پارس تحت اقتدار پسر کوروش یکم کمبوجیه جوان وجاه طلب گرفت، پارسیان تحت حکومت کمبوجیه رفته رفته از اینکه دست نشانده مادها باشند ناراحت بودند.
در این زمان آستیاگ بر ماد فرمان میراند او غرق در تجمل و تن پروری بود در واقع وی آیینه ملت ماد بود که غرق در راحت طلبی و غرور بودند. آستیاگ فردی خودپسند، ترسو و خرافاتی بود که از سایه خود نیز میترسید پس دخترش ماندانا را برای خویش تهدیدی جدی میدانست، بنا بروایت مورخان یونانی او خواب دید که از شکم ماندانا درختی رویید که سراسر آسیا و جهان را در بر گرفت، این خواب وی را نیک ترساند و بنا به توصیه آگاهترین مغان که مادهای دیگر بسیار از آنها متنفر بودند تصمیم گرفت دختر خود را نه به یک ماد از شاهزادگان بلکه به یک دست نشانده که دور ازاکباتان بسرمیبرد، یعنی به کمبوجیه پادشاه آنشان که آستیاگ وی را بسیار پایین تر از مادها میدانست شوهر دهد. از نظر کمبوجیه این وصلت راه قدرت را هموار میکرد. اما شاه نادان از خواب دیدن دست نمیکشید این بار دید که از شکم ماندانا درخت تاکی رویید و سراسر آسیا را در بر گرفت و ماندانا در آنزمان باردار بود بنا به سفارش مغان شاه بیدرنگ دخترش را به دربار اکباتان فراخواند... نوزاد بدنیا آمد، نام پدر بزرگش کوراس را بر او نهادند که تلفظ پارسی باستان آن بود. یونانیان بعدها به او کوروس و یهودیان کوروش می گفتند که در زبانهای لاتینی سیروس خوانده میشد.

آریاییها و مادها


مهاجرتهای ادواری اقوام چادرنشین از استپهای آسیای مرکزی در سراسر هزاره دوم ادامه داشت. بین سالهای ۱۰۰۰-۱۱۰۰ ق.م گروههای کوچکی که خود را آریایی می‌دانستند به درون فلات ایران سرازیر شدند. نام ایران که بعدها به این سرزمین داده شد از کلمه آریانام به معنی سرزمین آرییاییها مشتق شده است در نیمه قرن نهم قبل از میلاد، دو قوم آریایی بطور کامل در ایران مستقر شده بودند: یکی مادها که بیشتر در شمال غرب ایران و در گرداگرد شهر اکباتان بودند و دیگری پارسوا یا پارسها که سرزمین عیلامی کهن فارس را اشغال کردند. از این دو گروه، مادها نخستین قومی بودند که در منطقه برتری سیاسی نظامی یافتند تا آنجا که تهدیدی برای امپراطوری آشور محسوب شدند. مادها از سواران تیرانداز استفاده می‌کردند و این گونه نبرد را از پدران خود، چادرنشینان استپهای آسیای مرکزی به ارث برده بودند، آنها بی باک بودند و از آشوریان ترسی نداشتند.
پادشاهی کیاکسار دوم (هوخشتره) این روند را سرعت بخشید بی‌گمان کلید پیروزی وی برنامه توسعه سازمان نظامی وی بود. وقتی وی اطمینان یافت که ارتش ماد بقدر کافی بزرگ و نیرومند شده، نقشه خود در مورد یورش به آشور را به اجرا گذارد با اینحال او جانب احتیاط را رها نکرد و در این راه با نبوپلسر پادشاه بابل که باندازه وی از آشوریان بیزار بود متحد شد.
حدود سال ۶۱۴ ق.م نیروهای متحد ماد و بابل به سرزمین آشور یورش بردند، شهرها را یکی پس از دیگری تسخیر کردند تا به نینوا رسیدند. ناحوم پیامبر بنی اسراییل سقوط خونین شهر را بدین گونه بیان می‌کند: ویران کننده در مقابل تو در میاید حصار را حفظ کن راه را دیده بانی کن، سپرها بسیارند مردان جنگی سرخ پوشیده‌اند ارابه‌ها و نیزه‌ها فراوان، دروازه گشوده شده است کاخ می‌سوزد، ملکه به اسیری برده می‌شود و کنیزانش سینه زنان ناله می‌کنند، خزاین را غارت می‌کنند. آواز تازیانه‌ها، جهیدن اسبان و تاختن ارابه‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شود. سواران یورش می‌آورند و شمشیرها براق و نیزه ها برانند تعداد کشتگان و زخمی ها را انتهایی نیست و لاشه ها بر روی هم میافتند. (عهد عتیق) مادها و بابلیان سرزمین آشور را بین خود قسمت کردند و تا مدتی بین خود به همزیستی پرداختند. پسر نبوپلسر که نبوکدنصر دوم نام داشت در سال ۶۰۵ ق.م جانشین پدر شد و از طریق ازدواج با یک شاهزاده مادی بنام آمیتیس به تحکیم اتحاد بین ماد و بابل کمک کرد به خاطر همین شاهزاده مادی بود که وی باغهای معلق مشهور بابل را بنا نهاد. کیاکسار پس از اتحاد با بابلیان همچون سایر فاتحین آهنگ فتح سایر سرزمینها را کرد و در این میان لیدی ثروتمند، که بر بخش وسیعی از آسیای صغیر تسلط داشت نظر وی را جلب کرد و در سال ۵۸۹ ق.م لیدی را مورد حمله قرار داد آلیتاس پادشاه لیدی با سپاهی گران به مقابله برخواست و بنا بر نوشته هرودت جنگ تا پنج سال ادامه یافت که طی آن، گاه لیدیاییها و گاه مادها به پیروزی دست یافتند، اما آنچه سبب خاتمه جنگ شد نه دلیل انسانی که یک حادثه طبیعی بود. در یکی از بزرگترین رویدادهای طبیعی تاریخ در روز ۷ خرداد سال۵۸۵ ق.م در اوج نبرد یک خورشید گرفتگی کامل اتفاق افتاد، کیاکسار با اعتقاد به اینکه این تاریکی در نیمروز نمایانگر طالع بد یمنی است، جنگ را متوقف، صلح کرده و سپاهیان خود را از لیدی خارج کرد و هرگز به آنجا بازنگشت او یکسال بعد درگذشت. در واقع او درست فکر کرده بود این کسوف طالع بد یمنی نه تنها برای مادها بلکه برای لیدی و بابل نیز بود چه نبوپلسر در آخرین روزهای زندگیش بر فراز برج بابل پیش بینی کرده بود که: قاطری پارسی می آید و به کمک خدایان خود شما بندگی را بر شما تحمیل خواهدکرد. پارسها به گونه‌ای بهت آور به مرحله بزرگی از تاریخ گام می‌نهادند.