کودکی که شاه بازی میکند


آستیاگ برآن شد تا نوه اش را بنا بر خوابی که دیده بود نابود کند، در میان نزدیکانش سردارجوانی بنام هارپاگ بود که مناسبترین گزینه برای این کاربنظر می رسید. هارپاگ به دستور شاه کودک را از ماندانا گرفت به منزلش رفت و در حالی که میگریست دستور شاه را به زن خویش گفت، سردار جوان نیک میدانست که اجرای فرمان شاه بسیار خطرناک است چه وقتی شاه میمرد ماندانا جانشین پدرمی گشت و بی گمان بخاطر کشتن فرزندش به او پاداش نخواهد داد، هارپاگ برای رهایی از این موضوع چوپانی را مامور انجام این کار کرد . چوپان کودک را بخانه برد و دریافت بنا بتصادفی براستی الهی همسرش اسفاکو(بمعنی سگ ماده) فرزندی مرده بدنیا آورده. زن پس از آگاهی از ماموریت شوهرش تصمیم گرفت این کودک را جایگزین کودک خود کند. پس چوپان جسد کودک مرده را در سبد گذاشت و به کوهستان برد، چوپان نزد هارپاگ بازگشت و بدو گفت ماموریت را انجام داده است. 
ده سال گذشت کوروش نوجوان که شخصیت استواری یافته بود، در بازی کودکانه ای به پادشاهی انتخاب شد. یکی از کودکان که فرزند آرتمبار از بزرگان ماد بود- از فرمان کوروش سرپیچید و شاه کودکان فرمان داد تا او را تازیانه زدند. کودک نالان و خشمگین از این موضوع بنزد پدرش رفت، آرتمبار خشمگین شکایت نزد آستیاگ برد، آستیاگ فرمان داد شبان را بهمراه پسرش نزد وی ببرند. به کوروش گفت: ای غلامزاده، آیا تو نسبت به فرزند برترین نزدیکانم چنین رفتاری کرده ای؟ کوروش پاسخ داد: پادشاها آنچه درباره او کرده ام بهیچ روی کار خلافی نبود ما سرگرم بازی بودیم او هم یکی از ما بود آنها مرا به شاهی برگزیدند چون برای احراز آن مقام سزاوارترم پنداشتند همگی به فرمانم سر نهادند فقط او نافرمانی کرد بنابراین بسزای عمل خود رسید اگر باید مجازات شوم همین آن آماده ام.بنا برگفته هرودت آستیاگ بفراست دریافت که این باید پسر ماندانا باشد پس هارپاگ را خواست و او نیز صادقانه و با زیرکی همه چیز را گفت. 
آستیاگ خشمش را پنهان داشت و وانمود کرد او را بخشیده اما هرودت نقل میکند آستیاگ فرمان داد تا پسر هارپاگ را بکشند و از گوشت بدنش کباب و خورشتی آماده ساختند و بخورد پدر نگون بخت داد و بدینسان او را مجازات کرد.آستیاگ مغان را احضار نمود پس از مشورت فراوان پیشگویی گذشته خود را تایید کردند و گفتند چون کودک شاه شده پیشگوییشان به حقیقت پیوسته و جای هیچ نگرانی برای آستیاگ نیست. آستیاگ کوروش را نزد والدینش به پاس فرستاد در راه نگهبانان ماجرا را برای کوروش باز گفتند که چگونه پدربزرگش فرمان قتل او را داده بود.کوروش نزد والدینش از اسفاکو بسیار تمجید کرد و نام او پیوسته ورد زبانش بود این نام که معنی آن سگ ماده است برای والدین کوروش عجیب آمد، افسانه ای در میان پارسیان پیدا شد و شایع ساختند سگ ماده ای نوزاد را در کوهستان پیدا کرده و شیر داده است.

0 نظرات:

ارسال یک نظر

با سپاس از توجه شما
۱- خواهشمندم نظرهایتان را به فارسی بنویسید
۲- برای نمایش درست آدرس وبلاگ‌تان، "//:http" را هم بنویسید
۳- با خبرنامه به ما بپیوندید