نامی جاودان


کمبوجیه جنازه پدر را با خود به پاسارگاد آورد و در آرا مگاهی ساده بخاک سپرد هرودوت در مورد مرگ کوروش مینویسد که ماساگتها سر وی را از بدن جدا کرده و بنزد تومیریس بردند و او سر کوروش را در ظرفی از خون فرو برده است ٬نمیتوان این سخن را درست دانست چرا که کمبوجیه بدن کوروش را بطور کامل در میدان نبرد یافته و با خود برده بود٬هرودوت هرچند خود ستایشگر کوروش بود اما نباید از یاد برد که وی یونانی است و در زمان وی یونانیان با ایرانیان دشمن بودند.
هرودوت در ستایش از کوروش مینویسد:کوروش پادشاهی بود ساده زیست٬بلند همت ٬جوانمرد و شجاع .با مردم خویش رفتاری پدرانه داشت و ایرانیان او را پدر صدا میکردند .بسیار بخشنده ٬مهربان و آداب دان بود و همواره خیر و نیکی مردم خویش را میخواست.
دیودوروس سیسیلی مینویسد:کورش از حیث کفایت٬ شجاعت٬بخشندگی و خصال نیکو سرآمد معاصرین خود بود همان قدر که در برابر دشمن شجاعت نشان میداد با مردمانش مهربان بود.
افلاطون درباره کوروش میگوید:کوروش سرداری بزرگ و رهبری عالی برای مردمش بود در زمان او ایرانیان فرمانروای ملل بسیاری شدند وی بتمام مردمش آزادی بخشید و همین دلهای بسیاری را بوی نزدیک کرد بگونه ای که سربازانش حاضر بودند بخاطر وی به هر مخاطره ای دست بزنند ٬به نصیحت احترام میگذاشت و هر کسی را که پندی بوی میداد پاداش میداد و گرامی میشمرد نسبت به کسی حسادت نداشت بهمین دلیل به خردمندان اجازه داده بود خرد وتجربه خویش را نشان دهند و کشور پهناور او رونق و رفاهی شگرف داشت.
از مورخین معاصر نیز سر پرسی سایکس خویش را مفتخر میداند که قبر کوروش را زیارت کرده و آرامگاه کوروش را مقدس ترین مکان برای آرییاییان میداند.
یهودیان نیز وی را مقدس و ناجی خویش میداند ودر تورات در کتاب اشعیای نبی وی را ناجی فرستاده خداوند و کسی که آزاد کننده ملتهاست ذکر شده است .که چوپانی فرستاده خداست تا قومش را بسرزمین موعودشان ببرد. در قران مجید نیز کوروش بنام ذوالقرنین ذکر شده که قوانین الهی را جاری کرده و خداوند به وی دانش و عزت عطا کرده است .
کوروش اصلی در پادشاهی خویش بنا گذارد که تا به امروز بی نظیر است او آزادی ادیان و ملتها را برسمیت شناخت .گویند وصیت کرده بود تا پیکرش را نسوزانند بلکه انرا دفن کنند تا با خاک ایران بپیوندد .شاه بزرگ از درون خاکی که در آن مدفون است پیام میدهد که هیچکس خود را با وی برابر نپندارد بو او را از آنچه برای  همیشه به آن تعلق دارد یعنی ایران جدا نسازددرون مقبره اش نوشته شده:(( ای انسان هرکه هستی و از هر کجا که آمده ای ٬زیرا میدانم خواهی آمد٬این منم کوروش که این شاهنشاهی را برای پارسها بنا کردم پس بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر.))
نامش جاوید و روحش در آرامش باد

آخرین نبرد



این رخدادها سبب شد تا سرانجام دو سپاه رودر روی یکدیگر صف بکشند دو ارتش آریایی ٬یکی تمدنی نوین و رو به جلو که در سایه آموزه های زرتشت یکتا پرست بود و به سجایای اخلاقی احترام وافر میگذاشت و پادشاهی بر آن حکومت میکرد که زبانزد و الگوی بزرگواری و بخشش بود و یهودیان او را ناجی خویش میدانستند ٬نامش در کتابهای مقدس یهودیان هم ردیف نام پیامبران بود و مورد احترام همه حتی دشمنانش بود.در سوی دیگر چهره وحشی و درنده خو که تنها غارت و درنده خویی را میدانستند نفس این نبرد را نمیتوان به سخنان گزافه گوی یونانی هرودوت مستند دانست چه این سرزمینها در گذشته بدست کوروش تسخیر شده بودند و ماساگتها قومی وحشی و بیابانگرد بودند که همواره بمرزهای شاهنشاهی تجاوز میکردند ٬و نزدیک به یقین همین شبیخونها دلیل لشگرکشی پادشاه ایران به آن مناطق بوده است نه میل به کشور گشایی آنهم در سرزمینی که هیچ چیز جالبی برای این فاتح آریایی نداشت ٬چون نیاکان کوروش قرنها پیش از همان سرزمینها به ایران پناه آورده بودند پس آن سرزمین چیز جالبی برای ایرانیان نداشت ٬ و اینک پادشاه ایران برای تامین امنیت ساکنان مناطق مرزی با دشمنی سهمگین رودر رو شده بود .
دو لشگر بهم تاختند و جنگی مهیب در گرفت آنچنان مهیب که بنا بر گفته هرودوت هیچگاه در تاریخ باستان نبردی به این شدت٬خشونت و خونریزی دیده نشده است .دو لشگر ابتدا در برابر هم به پرتاب تیر پرداختند و پس از اینکه تیردانها خالی شد کار به جنگ تن به تن و هراس انگیزی کشید که در خشونت بی سابقه بود. این نبرد تا مدتی ادامه یافت بی آنکه نتیجه نبرد معلوم باشد تا اینکه سرنوشت کار خود را کرد ٬در صفوف ایرانیان آثار خستگی نمایان گشت ٬خود کوروش نیز خسته و فرسوده شده بود .رفته رفته ماساگتها بر شدت حملات خویش افزودند کم کم اثرات شکست در ارتش ایران نمایان شد تنها گارد جاویدان که نگاهبانان شاه بودند با دلاوری میجنگیدند شامگاه بود و آسمان رو به تیرگی میرفت افراد اندکی در ارتش ایران یارای ایستادن را داشتند و...پیکار تمام شده بود ارتش فاتح جهان نخستین شکست را پذیرا شده بود.
در تاریکی شب کمبوجیه با چند تن از افراد گارد شاهنشاهی در جستجوی جسد پدر آمد ٬آری شهریار ایران در دشواری نبرد نیز میدان کارزار را ترک نکرده بود و دلیرانه جنگیده و کشته شده بود ٬وحشیان جشن پیروزی گرفته بودند همان شب در سیاهی مطلق کمبوجیه و باقیمانده ارتش ایران بهمراه جسد کوروش از رود جیهون گذشتند .ارتش قدرتمندی که تا آنروز شکست نخورده بود اینک جسد پادشاهی را حمل میکرد که پی به حقیقت قدرت راستین برده بود ٬بزرگمردی که فهمیده بوداربابان سرنوشت انسان تنها از انگیزه ها یا حسن نیت پیروی نمی کنند بلکه ملزم به آزاد سازی ملل و اقوام هستند ٬ و اگر شاه بر فراز انسانها قرار دارد برای آن است که نگرانی آنان را از ناشناخته ها تسکین داده و رفاه و آزادی را برایشان بارمغان بیاورد .اینکه کوروش در میدان نبرد کشته شد چندان عجیب وشگفت آور نبود .سرانجام هرکسی مرگ است شکست اگرچه برای ارتش ایران و شاهنشاهی تلخ و از دست دادن پادشاه دردناک بود اما اهمیت چندانی نداشت چون امپراطوری در اوج قدرت بود و ایران به حیات خود ادامه میداد.

نبردی سخت


اینک کوروش در قلب سرزمین آریاییان بود و در پی نبرد با هم نژادان وحشی خویش آنان که هنوز بدوی زندگی میکردند و در پی چراگاهها بودند٬ کوروش در سواحل رود آمودریا(جیحون) اردو زد . فوج مهندسان ارتش ایران خستگی ناپذیر کار میکردند تا پل قایقی را بسازند و ارتش ایران نیز آماده میشد تا از پل گذشته و سپاه تومیریس را در هم بکوبند ٬پلهای زیادی به آب انداخته شد و هیچ کس تردیدی نداشت که این ارتش کارآزموده و فاتح جهان  بزودی  ارتش تومیریس مغرور را در هم خواهند کوبید این وحشت به تومیریس رسید و او پیکی بسوی کوروش فرستاد هرودت در باره این نامه و متن آن مینویسد: ای پادشاه مادها تو را اندرز میدهم که از اینکار دست برداری چون بهیچ روی جای اطمینان و یقین نیست که کار تو سرانجام خوبی داشته باشد به فرمانروایی بر قوم و ملت خود راضی باش و سلطنت مرا نیز بر قوم خودم روا دار . افسوس میدانم که حرف مرا نخواهی شنید چون به آنچه کمتر از همه چیز توجه داری زندگی در صلح وصفاست .پس از من بشنو اگر قصد نبرد با ماساگتها را داری  از این کار دشوار پل سازی دست بردار .لشگر من تا مسافت سه روزه از رودخانه عقب نشینی خواهد کرد پس تو پیش بیا یا اگر میخواهی تو این میزان برگرد تا ما به پیشوازت آییم .
نخستین واکنش کوروش مشورت با سرداران و فرماندگان ارتش بود ٬کوروش پیشنهاد فرماندگان ارتش را پذیرفت که بهتر است دشمن را بخارج ار سرزمین خودش کشاند ٬اما کرزوس نظر دیگری داشت و گفت: بعقیده من اگر بگذارید دشمن به اینطرف رودخانه بیاید ٬این خطر پیش خواهد آمد که در صورت شکست نه تنها در میدان جنگ عرصه بر تو تنگ میشود بلکه کار امپراطوریت نیز لنگ خواهد شد .چون اگر ماساگتها پیروز شوند از پیشروی باز نخواهند ایستاد و تمامی ایران را مورد تاخت و تاز قرار خواهند داد و بر عکس اگر تو پیروز گردی چون در خاک خود پیروز شده ای این امر برایت نتیجه اندکی خواهد داشت بهتر است تو قدم در خاک دشمن گذاری و آنان را نابود کنی چون این مقایسه ایست که من میان کار تو و آنها انجام میدهم چنانچه میبینی اگر تو در نگ پیروز گردی قلب سرزمیت تومیریس را هدف گرفته ای پس اندرز من آن است که از رود عبور کن و سپس با روشهای جنگی بر آنان چیره شوی. کوروش با این دلیل موافقت کرد .در نخستین شب ورود کوروش خواب نگران کننده ای دید.او در خواب پسر هیستاسپ٬داریوش را دید که دو بال دارد و یک بالش بر آسیا و بال دیگرش بر اروپا سایه انداخته است .کوروش به این نتیجه رسید که جوان پارسی مشغول دسیسه بر ضد اوست پس به عیستاسپ دستور داد که فورا به پارس رفته و داریوش را برای بازرسی بنزد وی بیاورد .هیستاسپ قبل از عزیمت با نهایت ادب به پادشاهش گفت: پادشاها٬به خداوند سوگند که هیچ فرد پارسی بر ضد تو دسیسه نخواهد کرد و اگر کسی چنین اندیشه کند ٬کاش مرده باد . چگونه این امکان دارد تو مردم پارس را آزاد ساختی و آنان را ترقی دادی با وجود این اگر در خواب دیده باشی که فرزند من بر ضد تو خیال خیانت دارد من او را با کمال میل تقدیم پیشگاهت می کنم تا هر آنچه فرمان همایونی است درباره اش انجام شود.
پس کوروش با خیالی آسوده راهی نبرد شد پس از سه روز حرکت در خاک دشمن ٬بنا بر توصیه کرزوس دامی برای دشمن نهاد ٬او بزمی بر پا کرد که در آن خوراک و شراب فراوانی آماده شده بود و خود با ارتش در فاصله کمی استقرار یافت .ماساگتها در دام افتادند وبه قتل وعام چند ایرانی حاضر در ضیافت پرداختند و تمامی شب را در رویای پیروزی کامل بر کوروش٬به فرماندهی اسپارگاپیس پسر تومیریس جشن گرفتند ٬اما چند ساعت بعد در سپیده دم ارتش شاهنشاه ایران بر آنان تاختند و همه را از دم تیغ گذراندند و اسپارگاپیس را اسیر کردند .این  امر باعث خشم فراوان تومیریس گشت و به کوروش پیشنهاد داد که پسرش را آزاد وبه سرزمین خویش باز گردد ٬تومیریس در نامه نقش باده را در دستگیری پسرش به کوروش یادآور شده بود : ای کوروش تشنه به خون ٬به آنچه روی داده است مغرور نشو ٬اگر توانسته ای بر پسرم پیروز گردی به کمک شراب است که خودت را هم دیوانه میکند و به کمک چنین زهری با حیله و نیرنگ و نه در پیکار بر پسرم پیروز شدی اکنون اندرز مرا بشنو پسرم را بمن بازده و راه کشورت را در پیش گیر.
این سخنان از سوی ملکه قومی کوه نشین و وحشی برای کوروش گران آمد زیرا وی همواره آب مینوشید و ارتش را نیز از نوشیدن شراب بر حذر میداشت ٬ با اینحال کوروش آماده نبرد میشد در همین زمان اسپارگاپیس از مستی خارج شد از کوروش درخواست کرد تا او را آزاد کند و زنجیر هایش را باز کند .کوروش بنا بر همان روحیات بخشندگی اش این درخواست را قبول کرد.اما فرزند تومیریس تا آزاد شد خود را کشت و این امر باعث اندوه شدید کوروش و خشم تومیریس گشت.

نمایش دوباره قدرت


با اینحال اوضاع در سرزمین نیل آرام بود فراعنه نیک دریافته بودند که یارای ایستادگی در برابر این قدرت جدید را ندارند مصریان با وجود تنفری که از یهودیان داشتند با ترس تنها نظاره گر بازگشت آنان و تجدید بنای اورشلیم بودند و تصمیم شان بر عدم تحریک کوروش بود پس در انتظار بودند. از آن رو کوروش نیز ترسی از مصر نداشت چرا که بخوبی میدانست قدرت فراعنه رو به زوال است از سوی دیگر در نبرد با لیدی مزه فولاد ایرانی را به انان چشانده بود٬نگرانی بزرگ کوروش از مرزهای شمالی و از هم نژادان خویش بود آنان که در بیابانها و استپها پرورش یافته بودند و همواره در پی زمینها و چراگاههای بهتری بودند٬پس بهتر بود که ابتدا خاطرش از سوی مرزهای شمالی آسوده باشد و پس از آن در پی تسخیر مصر براید. شهریار ایران  سالها قبل پیش از حمله به بابل به شرق رفته و پس از پنج سال نبرد در آن نواحی زندگی مردم آن دیار را سامان داده بود و اینک وقت آن بود که دوباره به آن سرزمین لشگر کشی کند و حضور خود را در آنجا نشان دهد.
شاه ماساگتها این دشمن وحشی٬خونخوار و سرسخت مرده بود و این بهترین فرصت برای پادشاه ایران بود٬ماساگتها مردمی وحشی بیرحم و تندخو بودند و به رفتار زشت معروف ٬هرودوت در اینباره مینویسد:((می گویند که این مردم مانند حیوانات در ملاءعام جفت گیری می کنند)). بنا برسم مردم چادر نشین قفقاز پس از مرگ پادشاه ماساگتها همسرش تومیریس جانشین او گشت ٬کوروش که فکر میکرد شرایط مساعد است به ملکه ماساگتها پیشنهاد اتحاد و حتی از او خواستگاری کرد.تومیریس که خطر را حس کرده بود و از این قدرت خوفناک که در همسایگی اش بود ترس داشت پیشنهاد کوروش را رد کرد چرا که نیک میدانست ایران قدرتمند کشور کوچکش را خواهد بلعید.
کوروش تصمیم گرفت به سوی سرزمین این اقوام وحشی لشگرکشی کند در راه از پارت و هیرکانی که عمویش هیستاسپ بر آن فرمان میراند عبور کرد .کوروش در این لشگرکشی کروزوس پادشاه قدیم لیدی را که اینک مردی کهنسال بود همراه خوی برد تا در مواقع لزوم از راهنماییهایش استفاده کند در واقع کوروش با بهترین تدارکات به نبرد با تومیریس شتافت.












منطق کشور گشایی


مصریان از قدرت گیری ایرانیان در هراس بودند اما در خویش یارای مقابله با پارسها را نمیدیدند بنابر این  اصل را برعدم تحریک این قدرت بزرگ و مهیب گذاشتند .فرعون آماسیس از هر فرصتی برای جلب نظر کوروش استفاده کرده و چندین شاهدخت مصری را به دربار شاهنشاه ایران فرستاده بود.تعدادی دانشمند ٬بخصوص اخترشناس وپزشک نیز همینراه را در پیش گرفته بودند.علوم و دانش ایرانیان را که همیشه جویای آن بودند را شیفته خویش ساخت و این امر به اسلاف کوروش نیز رسید.
کوروش برغم رفتار نیک مصریان با خود میدانست که ناچار است کشور فراعنه را تسخیر کند تا به امپراطوری جهانی اش دست یابد و شایسته لقب شاهنشاه گردد. علاوه بر این کوروش تا چه میزان میتوانست به پیمان این بت پرستان نیل اعتماد کند٬ این بود که در عقیده اش تردید نکرد و پسرش کمبوجیه را مامور این کار نمود. کمبوجیه بر خلاف برادرش اسمردیس(بردیا) فردی آشفته احوال بود و گاهی بی دلیل دستخوش جنون می گشت ٬اما بنظر می رسید شایستگی ماموریتی را که پدرش بوی محول کرده را دارد . با اینحال شاهزاده جوان انگیزه لازم را برای نابودی مصر را داشت .بنا بر نوشته هرودوت روزی کمبوجیه که انزمان ده سال داشت به حرمسرا رفت و شاهد گفتگوی مادرش با یکی از شاهدخت های پارسی شد . هرودوت ادامه میدهد : یکی از بانوان پارسی که به احرمسرا رفته بود با دیدن زیبایی و هوش فرزندان کاساندان همسر کوروش و مادر کمبوجیه و بردیا به اکاساندان تبریک گفت . کاساندان پاسخ داد با وجود فرزندان برومندی که دارم ٬باز کوروش نسبت بمن بی اعتنا است و تمام توجهش به زنی است که از مصر آورده اند .در این هنگام کمبوجیه که شاهد این گفتگو بود اظهار داشت:مادر جان ٬وقتی به سن و سال مردی برسم بخاطر مادرم مصر را ویران خواهم کرد.آری شبح نابودی بر اهرام سایه انداخته بود.

این است فرمان آزادی


کوروش نمی توانست در برابر اندیشه امپراطوری جهانی بی تفاوت باشد، آن امپراطوری که اشعیای نبی او را فرا خوانده بود تا بر آن حکومت کند: ((او ضعیف نخواهد گردید و منکسر نخواهد شد تا انصاف را بر زمین قرار دهد و جزیره ها منتظر شریعت او باشند.)) آیا این سخن هشدار دهنده پیروزی و افتخار نبود که شاه بزرگ از آن الهام می گرفت؟
کوروش تصمیم گرفت، اعلامیه ای صادر کرد و دستور داد تا آن را بر استوانه ای گلی نقش کنند که او اراده کرده است به مللی که تا کنون تحت ستم بابلیان زیسته اند این اطمینان را بدهد که آزادند و به هر جایی که میخواهند می توانند بروند و خدایان خود را عبادت کنند کورش در این فرمان می پذیرد که قدرت خود را مرهون خدای بزرگ است:

((منم کوروش، پادشاه جهان، پادشاه بزرگ، پادشاه مقتدر، پادشاه بابل، پادشاه سرزمین سومر و اکد، پادشاه چهارگوشه جهان پسر کمبوجیه پادشاه بزرگ، پادشاه انشان، نواده کوروش پادشاه بزرگ انشان، از اعقاب چیش پیش پادشاه بزرگ انشان، از دودمان شاهی پایان ناپذیر. فرزند ابدی پادشاهی که بعل و نبو پادشاهی او را دوست دارند و از پادشاهی او در قلب خود شادمانند. هنگامیکه من با صلح وارد بابل شدم و با شادی مقر حکومت خود را در کاخ شاهی قرار دادم، آنگاه مردوک، خدای بزرگ، قلب گشوده بابلیان را به من متمایل کرد و هر روز من به پرستش و ستایش او می پردازم.
من در بابل و در تمام شهرهای آن مراقب رستگاری و سلامت اهالی بابل بودم تا مسکن آنها ... بنا به میل خدا همچون یوغی نباشد که برای آنها مناسب نباشد. من ویرانه ها را آباد کردم، فقر آنها را بهبود بخشیدم، سپاهیان بیشمار من بدون مزاحمت در میان شهر بابل حرکت کردند من به هیچکس اجازه نمیدادم که سرزمین سومر و اکد را دچار هراس کند من یوغ ناپسند مرد بابل را برداشتم، خانه های آنان را آباد کردم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. از ... تا شهرهای آشور و شوش و آگاده و اشتونا و شهرهای زمبان، موبورنو .... تا سرزمین گوتیوم شهرهای مقدس ماورای دجله که مدتهای مدیدی معابدشان دستخوش ویرانی بود و خدایانی که مسکنشان در میان ایشان بود همه اینها را بجای خودشان برگردانده و در منزلگاه پایداری جا دادم. من همه ساکنان آنها را گرد آوردم و منازلشان را بدانها بازگرداندم. من برای همه انسانها آزادی پرستش خدایانشان را بر قرار کردم و فرمان دادم که هیچ کسی نباید بدین دلیل مورد بد رفتاری قرار بگیرد.
من فرمان دادم که هیچ خانه ای نباید ویران شود و هیچ ساکنی از آن محروم نگردد. من صلح و آرامش را برای تمام انسانها تضمین کردم.))

کوروش در فرمانی دیگر باز بر این نکته تاکید میکند که تمامی انسانها آزادند او میگوید:
اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران، بابل و کشورهای چهارگانه را بر سر گذاشتم اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا شاهی را به من ارمغان می کند کیش و آیین و باورهای مردمانی را که من پادشاه آنها هستم را گرامی بدارم و نگذارم که فرمانفرمایان و زیردستان من کیش و آیین و دین و روش مردمان دیگر را پست بدارند و یا آنها را بیازارند. من اعلام میکنم که هرکس آزاد است هر دین و آیینی را که میل دارد برگزیند و در هر کجا که میل دارد سکونت نماید و به هرگونه که معتقد است عبادت خود را به جا آورد و هر کسب وکاری را که میخواهد انتخاب نماید تنها به شرطی که حق کسی را پایمال ننماید و زیانی به حقوق دیگران وارد نسازد. من که امروز تاج شاهی را بر سرنهادم، تا روزی که زنده هستم و مزدا پادشاهی را به من ارزانی کرده هرگز فرمانروایی خود را بر هیچ مردمی به زور تحمیل نکنم و در پادشاهی من هر ملتی آزاد است که مرا به شاهی خود بپذیرد یا نپذیرد.‍
من پادشاه ایران بابل و کشورهای چهارگانه هستم و نخواهم گذاشت کسی به دیگری ستم کند و اگر کسی ناتوان بود و بر او ستمی رفت من از وی دفاع خواهم کرد و حق او را گرفته و به او پس خواهم داد و ستمکاران را کیفر خواهم داد. من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت کسی مال و اموال دیگری را با زور و یا هر روش نادرست دیگری از او بدون پرداخت ارزش واقعی بگیرد. من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت کسی، دیگری را به بیگاری بگیرد و به او مزد نپردازد. من اعلام میکنم هرکس پاسخگوی اعمال خود میباشد، هیچکس را نباید به دلیل اینکه کسی از بستگانش جرمی کرده است مجازات کرد و اگر کسی از هر دودمان یا خانواده ای جرمی مرتکب شد تنها همان کس به کیفر برسد و با بستگان و دوستان او کاری نیست. تا روزی که من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را بنام برده، کنیز و یا نامهای دیگر خرید و فروش کنند و این رسم باید در جهان برافتد. از اهورامزدا میخواهم که مرا در اجرای دستوراتم به مردمان ایران و کشورهای چهارگانه پیروز گرداند.

آری او آزاد کننده ملتهاست


کوروش نه میتوانست بلند پروازیهای جهانی خویش را فراموش کند و نه ایده ساختن امپراطوری جهانی را کنار بگذارد. یهودیان او را مسیح خوانده بودند؛ آنها بر این نکته پافشاری میکردند که خدای بزرگ تنها او را برگزیده بلکه اینگونه مقرر داشته که هر قومی سر راه او باشند شکست دهد٬ اینان امیدی که به کوروش بسته بودند فراتر از آزادی یا دستور بازگشت بود بلکه بیشتر در پی احیای مجدد قدرت معنوی از دست رفته شان بودند. اما موضوع اینان برای کوروش گونه دیگری بود اینک در خاورمیانه هیچ نیرویی که بتواند سد راه او باشد وجود نداشت او تمامی قدرتها را در هم شکسته بود و اینک چشم بر سرزمین فراعنه داشت که راه آن از سواحل فلسطین می گذشت انهدام شهرهای یهودی بدست بابلیان نوعی فقدان استراتژیک در این منطقه ایجاد کرده بود که باید هرچه سریعتر پر می شد بازگرداندن یهودیان برای کوروش دو امتیاز مهم داشت یک آنکه مردم آنجا را به شهرهایشان باز می گردانید و آنجا را مسکونی میکرد و دوم آنکه یهودیان سپاسگزار خود می ساخت که بعدها میتوانست از آن در راه لشگرکشی به مصر استفاده نماید .
یهودیان او را مسیح خداوند دانسته بودند پس چراآزادی این پرستندگان خدای یکتا ( همانند کوروش) را که از سرزمینشان تبعید شده بودند را بدیشان باز نگرداند؟
کوروش با اعتماد بنفس پذیرفت که خدای یهود پادشاهی او را بر جهان پذیرفته است .او فرمان داد که اورشلیم دوباره ساخته شود و هیکل آن با تمام شکوهش بازسازی گردد :
(( کوروش پادشاه پارس چنین میفرماید:
((یهوه خدای آسمانها
((جمیع ممالک زمین را به من داده
((و مرا امر فرموده است که خانه ای برای وی
((در اورشلیم که در یهودیه است بنا نمایم
((پس کیست از شما٬ از تمامی قوم او
((که خدایش با وی باشد
((او به اورشلیم که در یهودیه است برود
((و خانه یهوه را که خدای اسراییل و خدای حقیقی است را در اورشلیم بنا نماید
((و هر که باقی مانده باشد
((در هر مکان از مکانهایی که در آن غریب باشد
((اهل آن مکان او را به
((نقره و طلا
((و اموال و چهارپایان
((علاوه بر هدایای تبرعی
((به جهت خانه خدا که در اورشلیم است٬ اعانت نمایند.))
فرمان کوروش برای یهودیان نه دستور بود و نه الزام آور بلکه نوعی آزادی بود که بموجب آن یهودیان میتوانستند به زادگاه خویش بازگشته ٬ هیکل خویش را بنا کرده و دولت متحدی برای پارسها در نزدیکی مرزهای مصر ایجاد کنند .کوروش برای آنکه به این امر وجهی مذهبی بدهد و بویژه برای آنکه نشان دهد به سنت یهودیان آشناست وظیفه بازگشت را به شیشبصر از اعقاب مستقیم پادشاهان یهودیه سپرد از سوی دیگر کوروش تصمیم گرفت خزانه معبد را نیز به آنها بسپارد پس ظروف مقدس را به شیشبصر تحویل داد.
کاهنان یهودی شادی بی حد و حصری از خود نشان می دادند. شرکت دادن تمام اعقاب داوود در اقدامی که کوروش تصمیم گرفته بود بسیار اهمیت داشت زر بابل از دیگر نوادگان یهویاکین ماموریت یافت تا اولین کاروان را بسوی اورشلیم راهنمایی کند. اینک اینان آزاد بودند و بدون تردید این آزادی را مدیون کوروش بودند .

آیا او همان منجی موعود قوم اسراییل است؟


حفظ موجودیت، باقی ماندن در هویت خویش و ادامه دادن به حیات فضایلی بود که یهودیان در زمان حزقیال از انها الهام میگرفتند .با اینحال٬اعلام و پیشگویی آزادی آنها را به شور می آورد و تحریک می کرد.
در این دوره پیامبر جدیدی جانشین حزقیال بود .او به وعده های ارمیا و حزقیال در باره آزادی وجهی تاریخی می بخشید نام او اشعیا بود همانگونه که اشعیای پیشین در دو قرن قبل وعده پایدار ماندن اورشلیم را در برابر سناخریب داده بود اشعیای کنونی نیز وعده آزادی و باز ساختن انرا میداد ٬اشعیا از هنگامی که کوروش اکباتان را تسخیر نمود تا فتح بابل به پیامبری پرداخت . قوم سرخورده او چندان بوعده های او توجهی نمیکرد برای آنان تنها یک پرسش مهم بود و ان اینکه اکنون که بابل را نه خدای اسراییل بلکه یک کافر آزاد کرده چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ میان کوروش پارسی با ارتش قدرتمندش و پیشگویی های ارمیا و حزقیال چه رابطه ای می تواند باشد؟ آنگاه٬اشعیای دوم پیشگویی خود را در سال ۵۴۶ ق.م یعنی هنگامی که کوروش وارد سارد شدبه اینان یادآوری میکرد: ((کیست که کسی را از مشرق بر انگیخت که عدالت او را نزد پای های وی می خواند؟ امت ها را به وی تسلیم می کند و او را بر پادشاهان مسلط می گرداند ؟...من که یهوه که اول و آخر می باشم٬من هستم. )
این دادگر که از شرق فرا خوانده شده بود اگر کوروش نبود پس چه کسی بود؟ پیامبر سخن الهی را از سر گرفت و افزود: ((خداوند می گوید: کسی را از شمال بر انگیختم و او خواهد آمد و کسی را از مشرق آفتاب که اسم مرا خواهد خواند و او بر سروران مانند دستی بر گل خواهد آمد چون کوزه گری که گل را پایمال میکند.)) مگر کوروش همان آریایی شمالی نبود که امپراطوریش در شرق گسترده شده بود؟
آیا کوروش از سوی خدای اسراییل برگزیده شده بود؟ چون کوروش خدای اسراییل و اسراییلیان را نمیشناخت ود هنگام ورود به بابل تنها به مردوک احترام گزارده بود و با اینکار روحانیون معبدرا بسیار شادمان ساخته بود .اما اشعیا این امر بدینگونه به قوم شکاک خویش توضیح داد که این مردوک نبود که پیشگویی سقوط بابل را کرده بود بلکه این آفریدگار یکتا بود واین خود پیروزی خداوند بزرگ را بر خدایان گوناگون بابل نشان میداد و این خداوند است که کوروش را برگزیده و پیروزی پس از پیروزی به او پاداش میدهد .با اینحال کوروش فرستاده خدا٬ تدهین شده او و مسیح اوست : ((خداوند به مسیح خویش ـ یعنی کوروش ـکه دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم وکمرهای پادشاهان را بگشایم٬ تا درها را بحضور وی مفتوح نمایم و دروازه ها دیگر بسته نشود.)) و در جای دیگر چنین میگوید: (( که من پیش روی تو خواهم خرامید و جای های ناهموار را هموار خواهم ساخت و در های برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را بتو خواهم بخشید تا بدانی که من یهوه تو را بنامت خوانده ام ٬ خدای اسراییل میباشم .بخاطر بنده خود یعقوب و برگزیده خویش اسراییل ٬هنگامی که مرا نشناختی تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم.{کتاب اشعیای نبی} ))
در نهایت اشعیای دوم بر آن میشود تا طرح الهی در مورد کوروش را فاش کند ٬خداوند از زبان پیامبر چنین میگوید: (( من در باره کوروش میگویم.او شبان من است و تمامی مسرت مرا باتمام خواهد رساند و درباره اورشلیم میگویم که بناخواهد شد و در باره هیکل که بنیاد نو نهاده خواهد گشت.{ کتاب اشعیای نبی} )). ((مرغ شکاری را از مشرق و هم مشورت خویش را از جای دوری می خوانم.من گفتم و البته بجا خواهم اورد و تقدیر نمودم و البته به وقوع خواهم رسانید. { کتاب اشعیای نبی} ))و خدای اشعیا حتی رسالت کوروش را نیز گوشزد میکند: (( این اوست که شهر مرا بنا کرده اسیرانم را آزاد خواهد نمود اما نه از برای پول ویا هدیه. { کتاب اشعیای نبی} ))
با وجود این یهودیان هنوز مشکوکند و در اینباره از اشعیا سوال میکنند که چگونه شخصی که به خدای اسراییل ایمان ندارد واز اعقاب داوود نیست می تواند ناجی قوم باشد اینان همانند پیشینیان ایراد گیرشان همواره در پی بهانه بودند حتی با وجودیکه اشعیا مرتبا تکرار میکرد و پیروزیهای کوروش را ناشی از حمایت خداوند میدانست باز هم عده ای از آنها قانع نشده بودند با اینحال چه انانی که قانع شده بودند وچه دیگرانی که ایراد میگرفتند از وجود کوروش در بابل شادمان بودند.

آیا او آزاد کننده ملتهاست؟



اینک ارتش ایران در بابل بودند شهر افسانه ای دنیای باستان سربازان ایران پس از فتح اکباتان کوهستانی٬رخنه در هزار توی راز الود کاخهای سارد ٬فتح شهرهای اسرار امیز شرقی اینک انان در بابل بودند شهری با یکصدهزار نفر جمعیت ٬هزار معبد با شکوه٬کاخهایی زیبا و شکوهمند و برجی غول اسا که ریشه در تاریخ اسطوره ها داشت و باغهای معلق٬ اری ارتش ایران شهر افسانه ها را تسخیر کرده بود تمام شکوه و عظمت نمرود و نبو کد نصر اکنون در زیر پای کوروش بود.
کوروش حکومت بابل را به سپهبد گوبریاس سپرد ٬او با هوش سرشارش میدانست که قبل از هر چیز باید باقدامی مذهبی بپردازد تا میان روحانیون و مردم اشتی برقرار شود کوروش میخواست ثابت کند که با حضور او دیگر هیچ خطری بابل را تهدید نمیکند .کوروش به مردوک احترام میگذارد و کمبوجیه را وادار ساخت تا در مراسم مذهبی انان شرگت کند دلیل این ان نبود که کوروش مردوک را میپرستید بلکه برای انکه او را بعنوان ناجی بشناسند باید اینکار را میکرد کوروش اهورامزدا خداوند یگانه را میپرستید که نه بمعابد ونه به بتها نیازی داشت.
برای یهودیان موضوع به نحو دیگری مطرح بود.حتی پیش از سقوط اورشلیم ونابودی معبد پیامبرانشان به انها توصیه کرده بودند که یوغ بابل را بپذیرند.ارمیای نبی پس از تبعید یهودیان در نامه ای خطا ب به انان اشکارا از ضرورت انقیاد و تمکین سخن می گفت وحتی به انان توصیه کرده بود که به سود بابل دست به دعا بردارند٬برخی از آنان حتی پا را فراتر نهاده و این امر را پیروزی خدایان بابلی بر خدای اسراییل میدانستند عده ای نیز که اکثریت را تشکیل میدادند این امر را ضمینه ای برای ظهور یک ناجی میدانستند که عظمت اسراییل را باز خواهد گردانید و معبد سلیمان را بازسازی خواهد کرد یک مسیح .در حالی که اکثر یهودیان در آرزوی بازگشت به تپه های صهیون بودند عده ای از انان همچون دیگر اسلافشان رو به بت پرستی اورده بودند و مردوک را میپرستیدند برای اینان همرنگ فاتحان شدن بیشترین اهمیت را داشت چون میتوانستند آزادانه سوداگری کنند. حزقیال نبی دانست که این قوم دو راه دارند یا باید یهوه را بپرستند و اورشلیم را از یاد ببرند ٬ یا در بابل مردوک را بپرستند ولی اورشلیم را بیاد داشته باشند٬حزقیال راه دوم را ترجیح داد .
آیا یهودیان بیاد می اوردند که دوهزار سال پیش ابراهیم بتهایی را که عمویش در همین مکان ساخته بود نابود کرد؟ ویا موسی از صحرا گذشت تا پرستش بتان را نابود سازد؟ اینان در بابل معبدی نداشتند و از سویی دیگر باید مذهب خویش را حفظ میکردند اینگونه بود که کنیسه را ساختند و دعا خواندند یهودیان در بابل تکثر پیدا کردند اینان در امتداد ابراهه کنار فرات مستقر شده بودند و تعدادی روستا را درست کرده بودند به کشت و زرع میپرداختند ٬کم و بیش زندگی مرفهی داشتند عده کمی از آنها بناچار بردگی میکردند. با اینحال اینان منزلت اجتماعی نداشتند و حق شرکت در مجالس و میهمانی ها را نداشتند.
پیروزی کوروش اینان را در حالتی از انتظار قرار داده بود فرزندان اسراییل اینک با خود می اندیشیدند که چه خواهد شد؟ یهودیان با انتظاری همراه با امید به وقایع می نگریستند .آوازه گذشت کوروش اینان را امیدوار ساخته بود .آیا کوروش ناجی انان بود.

و بابل درهای خود را بر او گشود



کوروش شاهد نابودی ثروتمند ترین و مولدترین امپراطوری منطقه بود نا بسامانی و فساد تمام ارکان بابل را در بر گرفته بود کارهای شاه خرافاتی نیز بر آتش مخالفت مردم از کشاورزان گرفته تا درباریان افزوده بود از سویی شاه سین را میپرستید و برای ان معبد ساخته بود و این باعث رنجش روحانیان و مردم عادی نیز شده بود .
ارتش ایران اماده عبور از رود دجله میشد درست مانند ارتشی که بر لیدی پیروز شده بود٬ ارتش ایران را تعداد زیادی از نیروهای متحدان تشکیل داده بود کوروش در حین لشگر کشی به رودخانه دیاله رسید با کانال کشی زمینهای پیرامون انرا بارور ساخت٬در واقع کوروش عجله ای برای یورش نهایی نداشت و میخواست قبل از بدست اوردن بابل به نوسازی منطقه بپردازد .
فرماندهی ارتش ایران بر عهده سپهبد گوبریاس بود این حاکم سابق شوش که بابلی بود ٬نقش بسیار مهمی داشت از زمان پیوستن به کوروش اموخته بود که محاسن و فضایل ایرانیان را بشناسد گزنفون شرح میدهد که گوبریاس در اولین شامی که در اردوی ارتش ایران صرف کرده بود تحت تاثیر قناعت و سادگی غذاها قرار گرفته بود٬او به روش غذا خوردن ایرانیان توجه کرد زیرا اینان آموخته بودند تا در برابر خوراک و نوشیدنی اختیار را از کف ندهند و نگاهی ازمندانه و رفتاری حریصانه از خود نشان ندهند بنظر ایرانیان هیجان ایجاد شده با دیدن غذا و اشامیدنی خاص خوکها و جانوران وحشی است .گوبریاس همجنین مشاعده کرد که اینان سر میز غذا پرسشهایی را مطرح میکنند که جای ان سر میز غذا است و شوخی هایی بجا با هم میکنند و هرگز یکدیگر را مسخره نمیکنند و از تند خویی نسبت بهم دوری میکنند.
قرار دادن گوبریاس بسمت فرماندهی ارتش از سوی کوروش چندان عجیب نبود مگر کوروش پیشتر فرماندهی را به هارپاگ واگذار نکرده بود ؟ و یا در نبرد لیدی این اوریبات نبود که بوی کمک کرد؟ پس فرماندهی سپهبد گوبریاس چندان عجیب نبود در گیری نخست در کرانه رود دجله در اوپیس روی داد ارتش ایران در این نبرد دلاورانه جنگید و با وجودی که برخی از بابلیان به اردوی ایرانیان پیوستن تعداد زیادی از سپاه بابل را کشتند پس از ان ارتش ایران سیپار را تسخیر کردند هیچ جایی را ویران نساختند وبه هیچ کس از اهالی شهر تعدی نشد مردم شهر دانستند که بیهوده به گذست کوروش امید نبسته بودند و او براستی بزرگوار است. دو روز پس از ان ارتش ایران به بابل رسید و کوروش دسنور محاصره شهر را داد سپهبد گوبریاس توضیح داد که علاوه بر باروهای مستحکم شهر توسط برج نامی بابل و رود فرات حفاظت میشود و عمق رود بگونه ایست که اگر دو نفر روی شانه های هم بایستند قادر بعبور از ان نخواهند بود٬شورای نظامی تصمیم گرفتند تا جریان رود را منحرف کنند تاز راه ان شهر را تسخیر کنند چون امکان رخنه در دیوارهای بابل غیر ممکن بود گوبریاس این کار رابعهده گرفت و سربازان مشغول بکار شدند برای انکه بابلیان متوجه نشوند طوری کار میکردند که گویی در حال ساختن برجی هستند٬بلشصر پسر نبونید که فرماندهی بابلیان را برعهده داشت مقدار زیادی اذوقه انبار کرده بود اما نبونید که فکر میکرد که مقاومت بیفایده است از شهر گریخت و رو بسوی حران نهاد٬کوروش چون این موضوع را دانست با گروه کوچکی بتعقیب آنان پرداخت .نبونید چون دانست که راهزنان بدوی در سر راهش هستند بازگشت و خود را تسلیم کوروش ساخت.
بلشصر با وجود ترس از شکست برای تسکین نگرانی خود و اطرافیان دستور یک ضیافت را داد در مستی مهمانی دستور داد تا ظروفی را که جدش نبوکدنصر فاتح اورشلیم از انجا اورده بود بیاورند تا در انها شراب بنوشند اینکاررا انجام دادند در ان هنگام حروفی نورانی بر دیوار ظاهر شد درباریان و جادوگران از خواندن ان باز ماندند وبنا بر توصیه ملکه مادر بلشصر برای تعبیر ان دانیال نبی را اوردند. دانیال پس از انکه دلیرانه به گناه استفاده از ظروف اشاره کرد حروف را تفسیر کرد: (( منا منا:خدا سلطنت تو را شمرده و به انتها برده٬ثقیل:خدا توراسنجیده و ناقص درامده ای٬فرس:سلطنت تو تقسیم شده و به پارسها و مادها بخشیده شده))
همان شب ارتش ایران از میان رود که در اثر کانال سطح اب ان پایین امده بود گذشتند و وارد ارگ شاهی شدند نگهبانان را کشتند و در سرسرای کاخ با بلشصر هراسان روبرو شدند و او را کشتند .اینک کوروش فاتح بابل شهر کانون عالم بود.